لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

قفس شدی و ...

چندوقت پیش پرنده ی  یکی از دوستانمون بصورت اتفاقی از پنجره پریده بود و رفته بود، بعنوان دلداری بهش گفتم اشکالی نداره در عوض الان آزاده. اون هم چیزی گفت که به فکر فرو رفتم. گفت : این پرنده ها قفسی ان از اول توی قفس بودن و بیرون از قفس اصلا زنده نمیمونن. در بهترین شرایط که خوراک بقیه حیوانات نشن خودشون از گرسنگی تلف میشن.

با خودم فکر کردم که هی لیمو به خودت نگاه کن. بجز قفس های بیشماری که ا.جتماع و سنت و قا.نون برات ساخته، خودت چه قفس هایی ساختی برای خودت؟ چرا سعی میکنی اونها عادی باشن و بشن زندگی روزمره ات؟

+چند روزه که با پخش شدن خبر خیانت بازیکن بارسلونا به خواننده معروف دوباره همون موجی که زمانی برای ماجرای خیانت به خواننده و بازیگر معروف دیگه اتفاق افتاده بود به راه افتاده که " آهای مردم! توی دنیایی که به فلانی و فلانی خیانت میشه شما دیگه چه توقعی دارین از زندگی خودتون" این جمله شاید اول منطقی بنظر بیاد اما در لایه های بعدی که بهش فکر میکنم میگم چرا باید من خودم رو لایق خیانت دیدن بدونم؟ چون به اندازه اونها مشهور نیستم؟ پول ندارم؟ تیپ و قیافه ندارم؟ دانش ندارم؟ هنر ندارم؟ اگر همه اینهاست پس من چیم اصلا؟ فقط انگار خودت رو زیر سوال بردی و تصور کردی هیچی نیستی در حالیکه اغلب بجز شهرت از اکثر این امکانات برخورداریم و فقط خود کم پنداری داریم .

 بعد از این چرا وارد لایه بعدی میشیم که خب خیانت عمل غیراخلاقی و زشتیه چرا باید عادی باشه برای منِ مردم؟ یعنی مثلا چون فلان خواننده به قتل رسیده پس طبیعیه من رو هم به قتل برسونن و من باید این توقع رو داشته باشم؟!


 اینجاست که یاد شعری میفتم : قفس شدی و به پرواز بسته خو کردی، نفس شدی و به آهِ ندیده رو کردی...