لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

ستاره مُردگی


سلام صدای من رو از بالاترین شاخه درختم میشنوید. نه اینکه تصور کنید خیلی انرژی داشتم و خوشحال بودم که به سرم زده قله‎ها رو فتح کنم، نه؛ برعکس عمیقا غمگین، افسرده حال و پژمرده و دلتنگم. دلیل این بالا نشستنم هم فقط و فقط برای دیدن غروب خورشیده چون همونطور که اکثرا میدونید " هر چقدر بیشتر دلت گرفته باشه بیشتر غروب خورشید رو میبینی" اینجاست که آرزو میکنم من هم روی اخترک ب 612 بودم و میتونستم با جلو کشیدن صندلیم روزی چندبار غروب رو ببینم.

بیشتر از هر چیزی از خودم دلگیرم چون خیلی وقت بود که با خودم عهد کرده بودم توقعی نداشته باشم، که دوستی ها از نامشون مشخصن: افرادی که دوستشون دارم. که اگر چیزی هست حس قلبی من باشه نه انتظار رفتار متقابل. اما در مقابل تمام این باورها دیروز عهد و دلم با هم شکست.

شاید هر آدم دیگه‎ای این کار رو کرده بود عصبانی میشدم، اعلام ناراحتی میکردم و هرچیزی اما در مقابل دو کلمه از زبون یک دوست قدیمی و صمیمی چنان لال شدم که سرم از کلمات خالی شد. من فقط ازش خواسته بودم که به دعوت میزبان عصر در جمع دوستان قدیمیمون حضور داشته باشه. تنها زبونم چرخید که در مقابل توهینش خداحافظی کنم و بگم روزی که حالش بهتر باشه صحبت میکنیم!  فکر کنم از همونجا شروع شد و انگار دنیا رنگهاش رو از دست داده بود. انگار وسط دشت تصویر معروف ویندوز ایستاده بودم اما خشکیده، پر از تنهایی. هرچقدر نگاه میکردم کسی نبود و هیچ کس اندازه خودم نمیدونه که چقدر از تنهایی میترسم. عصر  به جمع صمیمی و قدیمی دوستانم  سر زدم و در کمال حیرتم دوست داشتم وسط میز شام بزنم زیر گریه. انگار که اون دشت بیکران تنهایی روی قلبم بود که من رو نخواستنی  میکرد. میخندیدم، میخندوندم اما اون من نبودم. حرفهایی که گفته میشد عین کشیدن چاقو رو تن درخت در ذهنم ماندگار میشدن در حدی که شب هم خواب آشفته‎ای داشتم. از خودم میپرسم : چرا به خودشون اجازه میدن قضاوت کنن؟ نظر بدن؟نظر قلبیم رو خراب کنن و سعی کنن زندگی خودشون رو الگوی من قرار بدن؟ و جواب میدم: دوستم دارن، شاید حس میکنن در معرض خطرم، شاید...

پ.ن: آبی تماس گرفت و منِ سردرگم در نهایت دلتنگیم حرفی زدم که از قلبم نبود و متضاد با احوالاتم بود. انگار اصلا اون من، من نبود؛ یک برآیند از کل دیروز با تمام شکستگی‎ هام بود.


و میدونید دلم میخواد غروب خورشید رو ببینم، چندین و چندبار....

نوشتن به سبک بلاگ اسکای!

از روزگاران قدیم من وبلاگ رو فقط با سیستم دوست داشتم. اصلا اینکه موقع کامنت گذاشتن یا نوشتن پست انگشتام روی کیبورد بخوره نیم بیشتر لذت وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی برای من رو تشکیل میده. خیلی اتفاقی چند روز پیش در حال تماشای فیلمی از لپ تاپم بودم که هوس باغ و بهارانم کرد اما چون حوصله خروج از فیلم و متصل شدن به اینترنت و الخ رو نداشتم و اینکه قبل تر از روی اموجی بعضی دوستان متوجه شده بودم که با گوشی تشریف میارند؛ گفتم یکبار هم با گوشیم  چک کنم نکند که از این لذت عقب بمانم خدای ناکرده!  خلاصه وارد وبلاگ خودم شدم و چک کردم دیدم خبری نیست اما خیلی اتفاقی پستم رو دیدم که کلمه همه ی  بصورت همهی نوشته شده بود. اول تعجب کردم چون فکر میکردم چک کردم بودم قبل از ارسال پس بقیه پست رو خوندم دیدم که نخیر چندتا این شکلی هست و از قضا دقیقا جاهایی که من توی سیستم و با استفاده از کیبورد نیم فاصله گذاشتم به این شکل نازیبا دراومده.

دو تا کشف من:

اول_ نیم فاصله های سیستم در گوشی همراه بصورت هیچ فاصله! انگاشته شده و هیچی به هیچی. کلمه به هم چسبیده میشود.

دوم_ بلاگ اسکای انگار ابتدا برای گوشی تعبیه شده و سپس سیستم؛ یکی از دلایل آن قسمت خبرنامه است که در سیستم نمیشود متن تایید ثبت رو دید اما در گوشی میتوانید تمام و کمال متن تایید ثبت رو بخونید.


بعد نوشت:

سوم_ اتفاقا در این مدتی  که این پست در قسمت چرکنویس به سر میبرد آقای حرمان هم پستی در همین راستا اما در بُعدی دیگه گذاشته بودند که سومین کشفه اما کشف من نیست. اینکه گویا متن کامنتها در بلاگ اسکای بعد از اموجی های گوشی ثبت نمیشن و اصطلاحا کامنت نصفه میرسه. ما در بلاگ اسکای اصلا دسترسی به ویرایش کامنت ها نداریم که بتونیم نیمه تاییدشون کنیم یعنی چیزی که رسیده  رو فقط میتونیم تایید و یا حذف کنیم.

اگر کسی از این مسئله رنجیده عذرخواهم اما  شاهدم تمامی دوستان بلاگ اسکایی هستن.

دقیقه ها غزل میگن وقتی سکوت رو میشکنی ؟


چندوقته که با خودم دچار درگیری شدم. همه‎ی ما خصوصیات و اخلاقهایی داریم که اکثرا ازشون اطلاع داریم (بعضی از اخلاقهامون رو خودمون هم نمیدونیم! عجیب نیست؟!) و گاهی ازشون راضی هستیم و گاهی نه. نمیدونم چندنفر دیگه ممکنه اینطور باشند اما در بعضی از موقعیت‎ها واقعا نمیدونم باید چه رفتاری داشته باشم؛ خودم باشم یا چیزی که بقیه تایید میکنند و فکر میکنم درستتر باشه. در پی این درگیری‎های ذهنی دیروز متنی خوندم که هر چی بیشتر سعی کنی به چشم بیای، بیشتر از چشم میفتی. به این فکر کردم که با هرکسی که خواست نظرم رو جلب کنه ( در هر زمینه‎ای و نه تنها مورد علاقه‎ی عاشقانه قرار گرفتن) چه رفتاری داشتم و برعکس وقتی از کسی خوشم اومده چه رفتاری نشون دادم. بله برای من متفاوت بوده رفتارم اما سوال اینجاست که آیا این بده؟ اصلا اگر تغییری در رفتار فرد نباشه شخص مقابل چطور قراره متوجه بشه؟!

من در درصد خیلی بالایی از زندگیم خودم هستم. این خودم بودن به معنی اینه که واکنشم در لحظه چیزیه که بهش اعتقاد دارم نه دستورالعملهای از پیش تعیین شده‎ی روابط انسانی. اکثر اوقات وقتی کسی بهم میگه روال یک رابطه‎ی دوستانه، عاشقانه و یا خویشاوندی فلانه کلا متوجهش نمیشم و دوستش ندارم. آیا بنظرتون اشتباه میکنم؟!

پ.ن : امروز متوجه شدم هر پستی که میخوام بنویسم دلیل نوشتنم رو توضیح میدم. چرا آخه؟ این هم یه اخلاق تازه کشف‎شده

قدم زدن در یاد دیگران


دیشب یکی از دوستان (که تابحال بصورت حضوری ملاقات نداشتیم و فقط از روی عکس هم رو میشناسیم) بهم گفت : امروز یک مشتری داشتم که موهاش فر و بلند بود، از بدو ورودش  یاد تو  افتادم. این رو قبلا از دوست و آشنا و خانواده با ادبیات مختلف و موقعیت مکانی های مختلف و حتی سناریو های مختلف شنیده بودم اما دیشب با خودم گفتم واقعا از ما توی ذهن بقیه چی به جا میمونه؟ خیلی قشنگ نیست که نه تنها با دیدن اشیا بلکه حتی با دیدن یک فرد دیگه به یادشون بیای؟

 یادمه قبل تر هم که این موضوع برام مهم بود گاهی از دوستای صمیمیم میپرسیدم چی ببینی یاد من میفتی؟ وقتی شروع به صحبت میکردن من یه لیست میدیدم که من بودم، تکه تکه در ذهن و یاد بقیه. برام میگفتن که چطور توی هر اتفاق یا موقعیتی به یادم میفتن و حتی کسی بود که میگفت از این شباهت و اینکه این فرد خودت نیستی اذیت میشدم!  

 +  بصورت خیلی اتفاقی دیشب یکی از دوستان قدیمی که مدتهاست فقط بصورت مجازی در ارتباطیم، بهم گفت سه شبه که خوابم رو میبینه و وقتی که ازش متن خوابها رو پرسیدم؛ چیزهایی که میگفت در عین سادگی شامل حداقل دو خصوصیت بارز من بود. به نظرم رسید خواب دیدن با به یاد آوردن تفاوت چندانی نداره چون هر دو کار ذهن اون شخصه و اینکه در یاد کسی بودن با خاطراتی که به جا میذاریم ارتباط داره اما ابدا یکی نیست، چون موقع خواب دیدن خاطراتت رو به یاد نمیارن و فقط خودتی که میای و یه داستان میسازی.

و در نهایت چقدر جهان زیبا میشه اگر با به یادآوردن کسی بهش اطلاع بدیم چون بعضی وقت ها خودمون هم نمیدونیم چه تاثیری توی ذهن و قلب دیگران داریم...