سلام صدای من رو از بالاترین شاخه درختم میشنوید. نه اینکه تصور کنید خیلی انرژی داشتم و خوشحال بودم که به سرم زده قلهها رو فتح کنم، نه؛ برعکس عمیقا غمگین، افسرده حال و پژمرده و دلتنگم. دلیل این بالا نشستنم هم فقط و فقط برای دیدن غروب خورشیده چون همونطور که اکثرا میدونید " هر چقدر بیشتر دلت گرفته باشه بیشتر غروب خورشید رو میبینی" اینجاست که آرزو میکنم من هم روی اخترک ب 612 بودم و میتونستم با جلو کشیدن صندلیم روزی چندبار غروب رو ببینم.
بیشتر از هر چیزی از خودم دلگیرم چون خیلی وقت بود که با خودم عهد کرده بودم توقعی نداشته باشم، که دوستی ها از نامشون مشخصن: افرادی که دوستشون دارم. که اگر چیزی هست حس قلبی من باشه نه انتظار رفتار متقابل. اما در مقابل تمام این باورها دیروز عهد و دلم با هم شکست.
شاید هر آدم دیگهای این کار رو کرده بود عصبانی میشدم، اعلام ناراحتی میکردم و هرچیزی اما در مقابل دو کلمه از زبون یک دوست قدیمی و صمیمی چنان لال شدم که سرم از کلمات خالی شد. من فقط ازش خواسته بودم که به دعوت میزبان عصر در جمع دوستان قدیمیمون حضور داشته باشه. تنها زبونم چرخید که در مقابل توهینش خداحافظی کنم و بگم روزی که حالش بهتر باشه صحبت میکنیم! فکر کنم از همونجا شروع شد و انگار دنیا رنگهاش رو از دست داده بود. انگار وسط دشت تصویر معروف ویندوز ایستاده بودم اما خشکیده، پر از تنهایی. هرچقدر نگاه میکردم کسی نبود و هیچ کس اندازه خودم نمیدونه که چقدر از تنهایی میترسم. عصر به جمع صمیمی و قدیمی دوستانم سر زدم و در کمال حیرتم دوست داشتم وسط میز شام بزنم زیر گریه. انگار که اون دشت بیکران تنهایی روی قلبم بود که من رو نخواستنی میکرد. میخندیدم، میخندوندم اما اون من نبودم. حرفهایی که گفته میشد عین کشیدن چاقو رو تن درخت در ذهنم ماندگار میشدن در حدی که شب هم خواب آشفتهای داشتم. از خودم میپرسم : چرا به خودشون اجازه میدن قضاوت کنن؟ نظر بدن؟نظر قلبیم رو خراب کنن و سعی کنن زندگی خودشون رو الگوی من قرار بدن؟ و جواب میدم: دوستم دارن، شاید حس میکنن در معرض خطرم، شاید...
پ.ن: آبی تماس گرفت و منِ سردرگم در نهایت دلتنگیم حرفی زدم که از قلبم نبود و متضاد با احوالاتم بود. انگار اصلا اون من، من نبود؛ یک برآیند از کل دیروز با تمام شکستگی هام بود.
و میدونید دلم میخواد غروب خورشید رو ببینم، چندین و چندبار....
دقیقاً ، امثال ماها با کوچکترین حرف و حرکتی ناراحت میشن در حالی که سختترین کارها رو با دل و جون انجام میدن
و نمیدونم این خوبه یا بد با اینکه تمام سعیام رو میکنم که در قبال کارهایی که میکنم توقع نداشته باشم...
سلام
گاهی احساسِ یه روز دقیقاً تبدیل میشه به یه غروب برای گوشهای از اتفاقات زندگی و توی این روزها دیدن غروب زیبایی خیلی بیشتری نسبت به روزهای عادی داره...
سلام به شما
بله همینطوریه که میگین، احساسات ما روی نوع بینایی و تصورمون خیلی تاثیر دارن.
اصلا یه ضرب المثل هم هستش که لیمو به لیمو میگه پرتغال.پرتغال هم میگه صل علی!
پرتقال یا پرتغال؟ مسئله این است! حالا جمله دوم بماند که متوجهش نشدم.
سلام و درود و ارادت
خیلی خیلی بابت عدم درج آدرس عذر خواهی می کنم .
ضمنا هرچه آن خسرو کند شیرین بود.لطف عالی مزید
ghandskmirza.blogfa.com
سلام و درود متقابل
این چه حرفیه نگید اینطوری. صرفا از جهت دفعات بعدی گفتم. ممنونم
سلام چقدر قشنگ نوشتین...
امیدورام به مرور زمان بهتر بشین
من برعکس خیلیا که طلوع خورشید رو دوس دارن
عاشق غروب خورشیدم :)
سلام ، خیلی ممنونم از لطفتون

بهترم واقعا زمان جادوگر بزرگیه.
+ خیلی هم عالی. به نظرم این یه موهبته که با غروب دلتون نمیگیره.
++ ممنون که آدرس گذاشتین تا بخونمتون.
سلام
با اینکه خودم لیموآم ولی وقتی اینجا میام هوس لیمو میکنم
وبلاگتون حس خوبی منتقل میکنه به آدم
سلام به شما

ای بابا اصلا از قدیم گفتن لیمو چو لیمو ببیند خوشش آید
ممنونم لطف داری
بسیار زیبا نوشتی
برای من هم گاهی پیش اومده که فردی رو دوست خودم میدونستم، بعد متوجه شدم یه رفتارها یا گفتارهایی نسبت به من داشته که تصمیم گرفتم به اون دوستی پایان بدم.
اما در کل سعی میکنم همیشه این بین شعر رو برای خودم یادآوری کنم :)
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ، برای هیچ بر هیچ مَپیچ
خیلی ممنونم
خب من دوستیم با این فرد خیلی صمیمی والبته قدیمیه و ناراحتی هم رو در رو بود. حلش کردم با اینکه توی ذهنم موند :))
+ خیلی بیت قشنگیه اما عمل بهش سخته.
غروب پر از آرامشه..
قلبت سرشار از آرامش بشه الهی
ممنونم پونیوی عزیزم
سلام لیموی عزیززززممم فرفری موی غزل ساز من
عشقم کامنتت رو ندیدم و نیومده برام. وگرنه حتما تایید میشد مگر میشه تو چیزی بنویسی و نشه تاییدش کرده؟ همیشه فکر شده و خوب نظرتو میدی کییییف میکنم
سلام بهار قشنگ و مهربوووووووونم


فکر کنم بلاگفا میخوره بعضی وقتها
قربوووون قلب بزرگت بشم مهربون. من همین که میخونمت کیف میکنم.
وبلاگت یه حس و حال خوبی به آدم منتقل میکنه، خیلی قشنگ مینویسی
دستت طلا لیمویی^-^♡
ممنونم عزیزدلم
مطمئنا حس خودت خوبه که میتونی حس های خوب دیگه جذب کنی.
اون که کوچکتر از b612 بود، پنجمین اخترک بود، اخترک فانوسبان...
آفرین. آره که به مرور سرعتش بیشتر میشد و به جایی رسیده بود طول هر شب و روز به اندازه چند دقیقه شده بود.
لیمو جان از اشناییتون خیلی خوشحال شدم و البته خیلی حس مزخرفیه نامهربانی از یک دوست مخصوصا که حرفتو به موقع نزنی در این موارد منم اکثر موارد سکوت میکنم و اون بعدا که بخوام حرف بزنم نمیادش اصلا
حدس بزن امروز چی خوندم عینا نقل قول میکنم "بیان کنندگان در مقابل سکوت کنندگان هر بار که نظر واقعی و بیان احساس خود را پنهان میکنید با ایجاد جهانی که برای ان ارزشی قائل نیست موافقت میکنید" میبینی ؟
سلام دزیره جان من هم خیلی خوشحالم از این آشنایی.
ممنون که برام نوشتیش.
دقیقا، بعد که حرفش میشه برام بی اهمیته و معمولا نمیتونم دقیق بگم چه چیزی ناراحتم کرده بوده اون لحظه.
+ چقدررررر خوووب و دقیق نوشته!
زندگی زیباست، ای زیبا پسند!
زیبه اندیشان، به زیبایی رسند!
درود
سلام و هزاران درود بر لیموناد عزیز و بسیار بسیار بسیار خوش ذوق و مهربان
خیلی از حضور سبز و نظرات صائبت ممنون و سپاسگزارم
برقرار باشی و سلامت
سلام و درود خیلی خیلی ممنونم من هم.


فقط جسارتا لیمو هستم، احتمالا لیموناد وقتیه که داخل وان حمام رگم رو زده باشم.
وقتی کوچکتر بودم طلوع رو دوست داشتم، که بیدار باشم ببینم چطوری نور تاریکی رو میبلعه و آسمون صورتی میشه.
اما بزرگتر که شدم غروب رو دوست داشتم، حتی دلم یه اخترک کوچکتر از B612 میخواست که روزی چندین بار غروب رو تماشا کنم...
به نظرم به خاطر اینه که غروب مثل قبل برام دلگیر نیست انگار از دیدنش خوشحال میشم، انگار که یکی میگه: هی! امروز هم تموم شد و دووم آوردی.
آسمون صورتی

یه اخترک کوچکتر هم بود اما متاسفانه چون آدم بزرگ شدم دیگه توی خاطرم نیست اسمش.
این هم روایت قشنگیه.
چه قلم زیبایی داری لیمو! لذت بردم و البته متاثر شدم... میدونی اگر بخوام برات بگم منم توقع رفتارهای اینجوری از عزیزانم رو ندارم و همیندر ناراحت میشم ولی خب ادمن دیگه اونام ممکنه رفتار اشتباه ازشون سر بزنه...
قربانت عزیزم لطف داری


واقعا همینطوره، وقتی میگذره و میره با همین تصور که پیش میاد و هر کسی ممکنه چنین رفتاری داشته باشه تعدیل میکنیم دیگه.
+ ممنونم که آدرست رو گذاشتی تا بتونم باز هم بخونمت.
سلام و هزاران درود
داروی شما هم اکنون در داروخانه قندک به مقدار اندک موجود است.لطفا از نظرات محروممان نکنید.موتوشکرم
ghandskmirza.blogfa.com
سلان و هزاران درود متقابل.
بله، حتما
اول واست میخوام پروسه روبراهیت کوتاه باشه, دوم اینکه همیشه وقتی از یه اتفاقی کوچیک یا بزرگ چند قدم بیای عقب تر و زمانی بگذره خیلی چیزا می فهمی که توی حال بدی خوب نگرفتی.
آخری هم شاید خیلی وقت بوده غروب ندیده بودی و لذتش رو نبرده بودی و این یه دلیل بوده و پسا آخر تو یه لیمویی که رنگش و طعمش و بوش پر از لذت خالص (جز جدانشدنی زندگی من لیموئه البته ترشش) پس هیچی نمیتونه دورت کنه از این اصل
اول ممنونم از آرزوی قشنگت


کلی از حس های خوبی که بهم دادی رو برات آرزو میکنم.
بله واقعا همینطور بود .
قضیه غروب یه جورایی اشاره به کتاب شازده کوچولو بود، شازده کوچولو وقتی دلش میگرفت غروب خورشید رو تماشا میکرد و یکروز که گلش آزرده بودش چند بار غروب رو تماشا کرد. اخترک ب612 که محل زندگیشه خیلی کوچیکه و برای همین با جابجا کردن صندلی میشه روزی چندبار غروب رو دید.
در آخر باید بگم عززززیــــــــزززززم
سلام
لیموی عزیز امید وارم حال دلت زود تر خوب بشه
امید وارم بتونی دوستت رو ببخشی.....
سلام عزیزم امیدوارم بهتر باشی.
خیلی ممنونم. بخشش به نظرم خیلی کلمه بزرگیه. موضوع حل شد و بعدش بیرون رفتیم و گفتیم و خندیدیدم اما انگار اینجا جمله گاندی رنگ میگیره که میبخشی اما فراموش نمیشه.
گاهی اونقدر از آدم ها می ترسم که ترجیح میدم برم یه جای دور شاید جایی توی سیاره اخترک ولی انقدر آدم عادت نکردنیم که پس فردا دوباره دلمون واسه ضربه خوردن تنگ میشد و برمی گشتیم. نگو توقع دارم از آدم ها. اتفاقا باید توقع داشت، توقع احترام، دوستی و... ولی در حد متعادل. سربسته گفتی نفهمیدم چی شده ولی درست میشه چون شما دوستین فقط صمیمیتش رو میشه کم و زیاد کرد تا دوباره دلخوری پیش نیاد
پس با دسته غازهای وحشی بریم یا به مار بگم بیاد؟
میدونی از یه جایی توی زندگیم برای اینکه خودم شادتر باشم سعی کردم توقع نداشته باشم. با خودم گفتم هر کاری برای کسانی که دوستشون دارم انجام میدم، بخاطر دل خودمه اما حرفت رو قبول دارم. حق با شماست سانازجانم
سلام عزیزم کاش باکسی که باهات مدارانکرده مدارانمیکردی.نه اینکه بخوای سخت جوابشوبدی ولی کاش میفهمیدکه ناراحتت کرده واینوبهش میگفتی.
که یه وقت اونم مکدرنشه.
حالاعجالتا بروازدل آبی که این وسط بی دلیل زخم خورددربیار
بعدم سرصبربااون یکی دوستت صحبت کن.
خواهرچیزی روتودلت نگه ندار.خودخوری نکن.ببخشید نطرمن به پختگی نطرات دوستان نبود ولی نظرم این بود
سلام فاطمه عزیزم
اول از همه خیلی هم نظر خوبی بود و دوستش داشتم چون اهمیت دادی و وقت گذاشتی که برام بنویسیش.
بعدش چی بگم واقعیتش این یه اخلاقیه که تابحال نتونستم از بین ببرمش، دل ندارم با کسی قهر باشم. باهاش که صحبت کردم گفتم که رفتارت و حرفهات ناراحتم کرده و خودش هم قبول کرد. دیگه بیشتر از این کشش ندادیم و وضعیت سفید شد :))
+ آخ گفتی طفلک آبی. به اون روز اشاره نکردم خودش هم چیزی بروز نداد. سعی کردم با شوخی و خنده و مهربونی از دلش دربیارم.
لیمو چه خوب مینویسی به دلم نشست..
میدونی ادم هرچقدر به دلش بگه توقعی دربرابر ادم هایی که دوسشون داره نداشته باشه اما بازم اون انتظار سرجاشه و هیچ جا نمیره..
خاصیت دوست داشتن ادم ها همینه همین نیاز، نیاز به اینکه دوست داشته باشن باهات خوب باشن و...
و این دلشکستگی طبیعی ترین حس دنیاست و قطعا حرف زدن ازش و گلایه کردن هم بنظرم طبیعی ترین حق دنیا :)
قربانت عزیزم، چشمهات خوب میبینن.

واقعا همینطوره که میگی. من خیلی با خودم تکرار میکنم اما باز بعضی وقت ها انگار نه انگار... کلا فراموش میکنم که توقع نداشته باشم.
+ ممنون که آدرست رو گذاشتی. وقتی یه وبلاگ خوب میخونم بعدش ماتم میگیرم که گم میشه.
بهترین کار را انجام دادید
من اینو از آقای دکتر سالهاست که یاد گرفتم
به جای اینکه یه ناراحتی یا دلخوری یا کدورت را توی دلمون نگه داریم اول اجازه بدیم چند روزی این دلخوری رقیق بشه و خیلی داغ و سوزان نباشه و بعد در موردش با دوستمون حرف بزنیم
البته توی روابط نزدیک و خیلی نزدیک شاید او یکی دو روز لازم نیست و گاهی یکی دو ساعت کافیه
درود به نظریه آقای دکتر. خدا شما وایشون رو برای هم حفظ کنه
)
من برای دلخوریهام همیشه همین روال رو دارم و اصلا مشکلی با این پیشقدم شدن ندارم. شاید خیلی ها بگن غرور و این حرفها اما بنظرم دوستی ارزشش بالاتره.( البته گاهی حتی همونطور داغ و سوزان که هست اما با آرامش میگم از فلان کار یا حرف ناراحت شدم
+این بار با یکی دو ساعت نمیشد، خیلی ناراحتم کرده بود اما مهلت دو روزه واقعا عالی بود.
ممکنه ما هم همچین اشتباهی در مورد دوستانمون کرده باشیم
ممکنه جایی از سر دلسوزی چیزی گفته باشیم که برای طرف مقابل شنیدنش رنج آور بوده باشه
همونطوری که دوستامون ما رابخشیدن و به روی خودشون نیاوردن و گذشتن ، ما هم ...
ولی باید تلاش کنیم که راههای درست را بیاموزیم
آدمیزاد همینطوری بزرگ میشه و قد میکشه
دقیقا تیلوجان، من از این ماجرا یاد گرفتم که گاهی دلسوزیم ممکنه آسیبش بیشتر از بی تفاوتیم باشه.
+دیروز با دوستم تماس گرفتم، خودش متوجه ناراحتی شده بود و با یک صحبت معمولی شروع کردیم و در نهایت به اصل قضیه رسیدیم، گلایه ها رو شنیدیم، دلایل رو گفتیم و همه چیز حل شد و نذاشتیم بیشتر از این طول بکشه.
حوصله خوندن متن های طولانی رو ندارم اما تو خیلی خوب مینویسی تا آخرش با علاقه پیش میرم و میخونم. چرا کتاب نمینویسی؟ خودم اولین نفرم که میخرمش ^_^
بعدشم خوبه تو رفیقی داری که دلتو بشکنه من همونم ندارم. درواقع گاهی میگم تنهایی راحت ترم. اما ته دلم یه دوست میخواد :(
عزیزدلم
فکر نمیکنم در اون حد خوب باشم دیگه.


قربونت بشم که انقدر مهربونی و ممنون که میخونی و دوستمی
+میدونی اکثرا آدم تنهایی راحتتره اما دوست صمیمی یه وقتهایی کنارته که خودت هم باورت نمیشه. انگار همه رفتن اما اون میگه "نه این دوستمه تنهاش نمیذارم."
++ خوش به سعادت اونی که دوست صمیمی تو باشه بهارجونم
اگه بنظرت حالش واقعا بد بوده که بهت توهین کرده بهش این فرصتو بده که بیاد خودش معذرت خواهی کنه .البته اگه بنظرت ارزشش رو داشته باشه برات..
قبل از اینکه بخوام ناراحت بشم دوبار ازش پرسیدم خوبی؟ چیزی شده؟ و جواب هر دو سوال نه بود.وقتی هم که بهش گفتم از برخوردش ناراحت شدم ، اول تعجب کرد بعد با یه حالت خیلی تشریفاتی و مصنوعی گفت عذر میخوام.
با ارزشه و با توجه به اخلاقی که از خودش و خودم سراغ دارم باید برم سراغش و بپرسم چرا
لیموجان
گاهی دوستان با بی دقتی بدجوری حال آدم را خراب میکنن
به قول خودت شاید از سر دوست داشتن و مهربونی و دلسوزی هم باشه ها... ولی...
ولی....
و اونکه از سرحال خرابی نادانسته حرفی بر زبان میرانیم که ....
وای وای وای
تیلوی عزیزم
دقیقا و از دو روز پیش به این فکر میکنم که نکنه منم چنین کرده باشم گاهی...
در هر رابطه ای، گاهی به یک فاصلع=ه انداختن به هر کوتاه مدتی لازمه.
غمگین نباش، سعی کن باهاش حرف بزنی و حلش کنی. دوست باارزشه و نباید راحت و آسون از دستش داد
شاید همینطوره فقط میترسم فاصله طولانی بشه و بشه عادت.

بله حتما. خودم هم خیلی به این جمله باور و اعتقاد دارم نسرین جان.
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم( با صدای شجریان بخونید)
الیته امیدوارم برای شما فقط یک سوء تفاهم باشه و خیلی زود رفع بشه.
چقدر زیبا گفتین ستاره جان (با همون صدای ملکوتی شنیدم)
خودم هم امیدوارم.
امیدوارم این قبیل موارد توی دوستیهاتون کمتر اتفاق بیفته و دیگه تجربهاش نداشته باشید چون اگر بعد از ماجرا، همه چیز درست بشه اما میدونید ردش تو دل آدم میمونه، اون هم به خاطر یه حرکتی یا اتفاق به ظاهر سادهای که میشد جلوش را به سادگی گرفت، رابطهای که به سختی ایجاد شده یا با ارزشی، لکه دار میشه.
پ.ن: انصافا قلم خیلی خوب و توانایی دارید و قشنگ آدم رو تو سِیر ماجرا و دام کلمات میاندازه و اسیر میکنه، چه بار مثبت داشته و چه متاسفانه این تجربه منفی.
خیلی ممنونم از آرزوی ارزشمندتون. واقعا همینطوره، این دوستی به سختی شکل گرفته و روزهای زیادی برای صمیمیت خرج شده. نمیذارم که از بین بره اما الان یه کم خسته و زخمیام.

پ.ن: شما خیلی خیلی زیاد به من لطف دارید، ممنونم بابت این جملات زیبا که بهم لبخند هدیه دادن.
من خودم کسی هستم از یه دوستی به قدمت ۱۳ سال زخم خوردم و چیزهایی بعدش از رفتار اون فرد که در غیاب من انجام داده بود متوجه شدم که واقعا تا مدتها شوکه بودم.
دوستی بین ما هم در همون حدود قدمت داره. مطمئنم در غیابم کاری نمیکنه اما خب گاهی حتی توی صمیمی ترین لحظات اثر کلمات روی ذهن میمونه. شوکه شدن واژه ی مناسبیه در این موقعیت ها.
ببخشید بد نوشتم انگار. سوء تفاهم نشه. اینکه اینجا نوشتی خیلی هم خوبه. اتفاقاً همین که میشه راحت اینجا حرف زد و نگران حریم خصوصی بقیه نبود خیلی هم کمکه. خودم داشتم این چند وقت بی وبلاگی خفه می شدم.

از اینکه آخرش نوشتی بقیه حالت رو بد کردند گفتم. نذار بقیه حالت رو خراب کنند.
یه اس ام اس بود قدیمها... دریا باش که اگر کسی سنگ به سویت پرت کرد؛ سنگ در تو غرق شود؛ نه اینکه تو متلاطم شوی
بهمن کاظمی
عزیزدلم این چه حرفیه من برداشتی بجز خیرخواهی و مهربونیت نداشتم. خیالت راحت
دقیقا باید همین باشم. فقط بشنوم و از اون یکی گوش بدرقه کنم کلمات رو.
آره آره یادمه
من این روزها از موضوع دوستی آنچنان زخمی هستم که هیچ توصیه ای نمیتونم داشته باشم. ضمن اینکه اینجور وقتها واقعاً نباید اجازه بدی من یا هر آدم دیگه ای از بیرون بیاد و بهت چند تا توصیه سطحی بکنه و این حس رو برات ایجاد کنه که واکنشت درست بوده یا اینکه غلط بوده... هیچکس جز خودت خبر از حال ته دلت نداره... یه تذکر فقط. دوستی هایی که خیلی صمیمی میشند شکلی از خانواده بودن میگیرند و چون فکر میکنی دوستت همیشه کنارت هست؛ یهو یه چیز بینابین خانواده و دوست میشه... از اینجا هم رابطه خیلی شیرینه هم دلتنگی قهر و دلخوریهاش خیلی اخترک ب 612 لازم میشه...
چقدر ناراحت کننده ست که آدم از دوستش ضربه بخوره

قبول دارم حرفت رو در واقع بخاطر شنیدن توصیه ننوشتم، یه جورایی دردودل بود چون خارج از اینجا همه میشناسنش و دوست ندارم به حرمت دوستیمون حتی حرف بدی در موردش از کسی بشنوم.
و بله برای من این دوستی خیلی صمیمی و ریشهداره و اتفاق هم آنچنان نابخشودنی نیست اما خب خیلی هم ناراحت شدم.
+ آره. دلم میخواد بائوباب از ریشه دربیارم و غروب ببینم فقط.
اوه لیمو جان...چه حس دردناکی رو تجربه کردی.این دوستان آیا انقدر ارزشمند هستن که این اتفاق رو نادیده بگیری؟ یا نه خود اون ها بهتره کنار گذاشته بشن؟ اگه واقعا قراره کسی ما رو اینجوری برنجونه بهتر نیست باهاش قطع ارتباط کنیم؟ آخه نمیخوام دیگه کسی لیمو ما رو ناراحت کنه
رهای عزیزم ممنون از محبتت و همدلیت.


دوستی در کل برای من ارزشمنده اما واقعا دیروز قلبم شکست. اگر ارتباطم رو قطع کنم دلم برای همه صمیمیت و خاطراتمون میسوزه اما نمیدونم کی آمادگی بخشش رو پیدا میکنم . صمیمیترین دوستمه طوری که همه فامیل و دوست و آشنا میشناسنش. توی دانشگاه به دوستیمون معروف بودیم.
+اون جمع رو هم هرچند ماه یکبار میبینم و شاید بهتر باشه روی خودم کار کنم که انقدر تحت تاثیرشون قرار نگیرم.
چه وبت قشنگه
چشمهات قشنگه عزیزم.
ممنونم که آدرس گذاشتی.