لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

رنگ آسمون

خب گویا با اینکه شیفته ی هوای ابری ام اما با پدیدار شدن دوباره آفتاب حال من هم روشن تر و آفتابی تره. کلا حس میکنم آبله مرغونی که دو سه هفته از زندگیم رو بلعید و تمام برنامه های روزانه م رو به هم ریخت هنوز آثارش محو نشده. البته که خودم میدونم هربار این دلتنگی ها رو به زور زیر تمام وسایل کشوهای دلم پنهان میکنم اما خب چو فردا شود فکر فردا کنیم و فعلا حال رو غنیمت بدونیم :) 

دیشب بعد از دیدن فیلم Gia  حس کردم که بطور کلی از نظر روحی عقب افتادم. من کلا با این ژانر درباره اعتیاد و افول زندگی به کلی بهم میریزیم و میترسم. بعد از سالها هنوز هم فیلم Requiem for a Dream  یا Candy یا حتی سنتوری همین حس ترس و وحشت و ناراحتی عمیق رو بهم میده. برای اینکه حالم بهتر بشه فیلم  A Rainy Day in NewYork رو دیدم که فقط کمی از حال و هوای همیشگی فیلمهای وودی آلن رو داشت و اگر بخوام منصف باشم قطعا Midnight in Paris از همین کارگردان مشابه همین فیلم اما خیلی خیلی قوی تر و خوش ساخت تر با داستان جذاب تریه. از سری فیلمهای ترسناک این مدت هم Sijjin رو شروع کردم که خصوصا قسمت سومش  پشیمونم کرد از ادامه دادن! آخه این چه کاریه با روح و روانمون میکنیم؟! -_-  دوباره فیلم Nocturnal Animals رو دیدم. واقعیتش یک نقد باعث شد ببینم بار قبلی اصلا متوجه اصل حس ماجرا نشده بودم و این دوباره دیدن لازم بود. چه میکنه این آقای تام فورد! در همه چیز موفقه واقعا. فکر میکنم قبلا هم درباره فیلم In Time  ش نوشته بودم که چقدر نوآورانه ارزش زمان و عمرمون رو با واحد پول مقایسه کرده بود.در این میان یک فیلم فوق العاده به نام Loveable دیدم که حقیقتا از عمرم محسوب نشد. با نگاه خیلی باز روانشناسی به طرحواره ها اشاره کرد و خوشبختانه هم جمع بندی داشت و هم نتیجه گیری و کاراکتر به حال خودش رها نشده بود. بنظرم فیلمهایی از این دست باید بیشتر ساخته بشه، خصوصا برای خانمها. فیلم Farewell  رو هم دیدم که بنظر تماما درباره غم و رنج مهاجرت و فوت عزیزان در سن بالا بود که به زبان طنز دراومده بود. راستی فراموش کردم بگم که در دوران بیماری (که حقیقتا خیلی سیاه بود) اعتیاد بدی پیدا کرده بودم به چیزهایی که سر و ته نداره. بهمین خاطر رفتم سراغ برنامه شام ایرانی اون هم سری های قدیمی در سالها 90 اینها. حقیقت بدی که دیدم این بود که آقایون به مراتب میزبان ها و مهمانهای بهتری هستند و بیشتر اهمیت میدن که به مهمان خوش بگذره تا سایر حاشیه ها. و البته که یک تصمیم هم گرفتم و اون استفاده خیلی خیلی کمتر از پلتفرم های تلویزیون بود. فیلم Rain Man در قسمتهایی کلا به داستان دیگه ای تبدیل شده بود! فیلم های Gone With Wind  و Casablanca  هم بازبینی شد. و وای بر من که داشت شاهکارترین فیلم ایرانی که این اواخر دیدم رو فراموش میکردم. نیمه ماه یا نیوه مانگ که نمیدونم چطور واقعا چطور، غم و شادی در کنار هم و بدون کلیشه توی این فیلم جا گرفتند و البته زیبایی. صد البته زیبایی!

از  آخرین کتابهایی که خریدم سانست پارک رو خوندم که برام جذاب بود داستان پرکشش که نمیشد نیمه کاره رهاش کرد. مجموعه داستان  بارونی که تمومش کردم. داستانهای زیبا و غم انگیزی داشت و از انتشارات شهر شیراز بود. تمام موقعیت های ذکر شده هم مربوط به همین شهر و استان فارس بود.  مجموعه آثار صمد بهرنگی  که تا نیمه خوندم و خب زیبا و معناداره واقعا.

احتمالا این تعطیلات رو سعی کنم کمتر فیلم ببینم. دلم میخواد به خود گذشته ام برگردم و بیشتر مشغول معاشرت باشم تا این قدر منفعل. باز هم میگم ننگ بر آبله مرغون بلکه دلم آروم بگیره. D:

نظرات 12 + ارسال نظر
چثدر این شعر بلند گریه می کند یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 16:55 https://rainy-day000.blogfa.com/

سلام
سال نو مبارک باشه و پر از اتفاقات خوووب
ایشالله که سلامتی کااامل برقرار شده
من خیلی این پست رو بالا پایین کردم ولی دیدم فقط سنتوری رو دیدم

سلام
سال نو مبارک و زیبا و دلنشین باشه برای شما هم
بله اما متاسفانه آثار ریزی باقی مونده که اهمیت نمیدم.
سنتوری خیلی خوبه و غمگین البته.

پـرنسـس کـُـردِلـیا یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 14:20

سلام سال نو مبارک
تولدت هم پیشاپیش مبارک (:
لیموی قشنگم

سلام عزیزم سال نو برای تو هم مبارک و پر از اتفاقات خوب باشه
عزییییززززززم ممنون قلبی قلبی شدم.

تیلوتیلو یکشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 11:04 https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزم
من اونقدر پست را دیر دیدم که دیگه چی بنویسم ؟
فقط خواستم بدونی که در هر شرایطی میخونمت

سلام تیلو نازم
هیچی همین که اسمت رو میبینم خوبه

خانم مهندس چهارشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 21:39

برم دفترمو بیارم این پست پر از نکته است
راستی سال نو مبارک عزیزم

عزیزم
سال نو برای شما و خانواده قشنگتون هم مبارک و فرخنده باشه.

آرش پنج‌شنبه 30 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 19:39 https://apblog.ir/

سال نو مبارک...
براتون به بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم...

سلام به شما
خیلی خوشحال شدم که روز اول نوروز به یادم بودید و بابتش خیلی سپاسگزارم. امیدوارم برای شما هم سال جدید پر از لحظات خوش و جشن های موفقیتتون باشه.

پـرنسـس کـُـردِلـیا سه‌شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 20:20

سلام لیمو جانم
من متوجه نشدم با آبی کات کردی یا نه.
پست قبلی خیلی غمگینم کرد و اومدم برات یه چیزایی بنویسم.
اما اینجارو که خوندم حس کردم اشتباه برداشت کردم و یا دوباره باهم هستید
عمیقا دلم میخواد اشتباه برداشت کرده باشم.
غم خودم به اندازه کافی واسم سنگین هست ):
برام بنویس تا مطلع باشم و حرف بی اساس نزنم♡

سلام بهار جان
نه نه نه. در مورد یک دوست نوشتم که بنا به دلایلی نباید دوباره ببینمش و خب اون روزها نمیدونم چرا ولی خیلی دلتنگ بودم. الان هم که گذر کردم دیگه :)

پونیو یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 07:06

ننگ بر آبله مرغون... گفتم که دلت بیشتر آروم بگیره
پستت رو تا اونجایی که از فیلم لاوبل نوشته بودی خوندم بعد رفتم فیلم رو دیدم ... با اعمال شاقه البته... یکمش رو دیروز بعد از ظهر دیدم یکمش رو عصر موقع پخت شام بقیه شم الان بعد از نماز صبح! الانم بقیه پستت رو خوندم و اومدم بگم ممنونم بابت معرفی فیلم ها و کتابها
ا

آره آروم گرفت مرسی
عزیزم مامان پونیوی پر مشغله. امیدوارم مفهوم فیلم بهت رسیده باشه، بنظر من که خیلی خوب و منطقی به سر منشا موضوع رسیده بود و نتیجه گیری کرده بود و از طرفی خیلی هم آموزنده بود. بوسه خیلی زیاد به لپ خودت و دست تربچه کوچولو

فاطمه شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 19:35 http://Ttab.blogsky.com

وای خدای من تو این سن آبله مرغون فکرکنم سنگین باشه.میرفتی توشهر و یه حالی به جمعیت میدادی
نقش آقای آبی تو این دوران چه بود؟
فیلم gia رو گوگل کردم.ندیدم تاحالا.به نظرم قشنگ اومد

بله واقعا سنگین بود. کوچیکتر که بودم بارها در معرض قرار گرفته بودم اما نگرفتم! یک هفته کامل تب داشتم و از هفته بعد تاولهای زشت شروع به خشک شدن کردو الان که مینویسم پوستم در حال ترمیم رد زخمهاست.
+نقش سازنده یا داشت پماد میزد یا دارو میداد یا غرغر و ناله گوش میکرد و دلداری میداد.
++بله قشنگه و آموزنده اما تلخ.

الف شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 11:17 https://elfinz.blogsky.com/

چقدر سخت که تو بزرگسالی آبله مرغون گرفتی. خوشحالم که گذشته و امیدوارم راحت برات گذشته باشه.
درباره فیلم‌های درباره اعتیاد واقعا باهات هم‌نظرم. مرثیه‌ای برای یک رویا هیچ‌وقت از ذهنم نمیره. حتی موسیقی‌اش هم برام رعب‌آوره...

خیلی ممنون عزیزم
+ وای آره حس میکنم خود موسیقی کلی بار وحشت داره که به انضمام فیلمش تشدید شده. من حتی اگر جایی که فضا خیلی آرومه هم بشنوم روحیه م متشنج میشه و میترسم.

Haida جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 02:12

لیمو جان
الان که پستتو خوندم میفهمم در این لحظه تنها چیزی که دلم مبخواد اینه که خوندن یه مجموعه داستان با فراغ باله.

هایدای عزیزم چه خوشحال شدم از دیدن اسمت
فراغ بال که به شدت کم پیدا میشه اما امیدوارم یکی از اون خوبهای طولانیش نصیبت بشه.

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 13:33 http://REZASR2.BLOGSKY.COM

سلام
آبله مرغون گرفتین؟ گفته بودین؟
Gia را سالها پیش دیدم. ولی هنوز خیلی چیزهاشو خوب یادمه. مثلا اون عکسهایی که ازش با لباس ژاپنی گرفتند و ابتلاش به ایدز و ...
چه خوب دقت کردین که فیلم سنتوری هم مشابه اون بود. بله من دقت نکرده بودم.

سلام به شما
بله اوایل اسفندماه و این قدر روزگارم سیاه بود که اصلا دوست نداشتم راجع بهش صحبت کنم! هفته‌ی اول بیماری وحشتناک بود؛ روزها بهتر میشدم و با تاریکی هوا تب میکردم و هفته‌ی دوم دهشتناک. از دیدن خودم توی آینه عذاب میکشیدم. فقط خداروشکر میکنم که گذشت.
+ بله دکتر به قدری از این ژانر میترسم و روم تاثیر میگذاره که فراموش نمیکنم. سنتوری توی خیلی از سکانسها فراتر از مشابه هست و تقریبا میشه گفت کپی. و همین قضیه برای مرثیه‌ای برای یک رویا هم صادقه!

ماهش پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 13:08 http://badeyedel.blogsky.com

خوب خدا رو شکر حالت بهتر شد
فیلم بازیا لیمو
من فکر نکنم هیچکدومشون رو دیده باشم

ممنونم ماه جان
فیلم باز رو نمیدونم چون مطمئنا خیلی هنوز فیلم خوب هست که ندیدم اما علاقمندم به دیدن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد