لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

این کاسه لبریزه

صفحه ی پیامک رو بستم و گوشیم رو روی میز کنار کیبوردم گذاشتم. سرمو چرخوندم به سمت پنجره و یک هواپیمای سفید بین ابرها و آسمون آبی دیدم که بنظرم اومد برق میزنه از تمیزی. یاد حرف پریش افتادم و توی دلم گفتم : چی میشد هواپیماها ستاره دنباله دار باشن؟ یهو دیدم انقدر تو فکرم که داره از قاب پنجره رد میشه سریع گفتم میشه خوشبختم کنی؟ بعد اشکم چکید. تا کِی باید خوشبختی و شادی رو از شمع های کیک تولد و سفره هفت سین بخوام؟! سه روزه دلم میخواد پام رو که از در بیرون میذارم یه راه دیگه برم، برم یه جایی که هیچی نباشه، شبیه اونظرف دنیای دکمه ای کرولاین که تمام هستی نابود میشد. اصلا دلم میخواست آه. آدم به هیچکی نمیتونه بگه. همه سریع دنبال این میگردن که با کی دعوات شده؟ از کی ناراحتی؟ با خودم. با تمام جهان. با سرنوشت. اصلا هرکی. مهم اینه که خسته ام. ناراحتم. میدونم که ممکنه بخاطر پی ام اس باشه، میدونم ممکنه بخاطر عزای این چند روز باشه اما شاکی ام. کاش محض رضای خدا این اشکها آرومم میکرد. کاش همه خوشبخت میشدن. کاش جوونهای دسته گل پرپر نمیشدن. دلم برای خودم و همه میسوزه...

اومد بهارُ ...

ساعت دوزاده و سی و نه دقیقه شب آخرین روز فروردین بلند گفتم وااای آرشیو از دست رفت! واقعیتش درگیر تماشای فیلم آناکارنینا بودیم و من سعی میکردم این بار طور دیگه ای فیلم رو ببینم. اینکه داستان نسبت به زمان خودش چقدر ساختارشکن و اعتراضی بوده و چقدر زیبا، چقدررر زیبا به نمایش در اومده. در نگاه اول شاید از شخصیت آنا بدتون بیاد یا با خودتون فکر کنید اعصابتون از کارهاش خرد میشه و نمیتونید ادامه بدید اما واقعیت اینه که جدا از شخصیت فیلم ما شاهد داستانی هستیم که خوب یا بد، درست یا اشتباه تعریف شده و یک داستان معمولی نیست و پشتش مفاهیم و حقوقی هست که امروزه حتی کم؛ ازشون استفاده میشه. البته که باعث شد وقتم از دست بره و فروردین رو از دست بدم اما تصمیم گرفتم به جای فریفتن خودم و وبلاگ، در تاریخ درست یعنی  اردیبهشت بنویسم. بهار برای من زیبا و شاد شروع شد و به همراه عزیزترین هام اما روز دوازدهم حسابی بد آوردیم و من با مفهوم یاتاقان و گیر کردن در جاده کویری آشنا شدم. اتفاق مهم بعدی هم تولدم بود که کادوهام رو خیلی دوست داشتم. بیشتر از این حس میکنم حرفی ندارم یعنی اصلا دلیل ننوشتنم هم همین بود. دستم ابدا به قلم نمیرفت حتی بارها قسمت "یادداشت جدید " رو باز کردم اما صدای جیرجیرک میومد تو ذهنم فقط :)))

سه روزی هست که دوباره ورزش رو شروع کردم و خصوصا چون با اپلیکیشنه چالش هام رو خودم انتخاب کردم. تمام تلاشم بر اینه که تداوم و استمرارش رو رعایت کنم. کتاب امیر ارسلان نامدار رو میخونم و فعلا جلد چهارمم. این کتاب جزو کتابهاییه که آخر اسفند با آبی از بازار کتاب خریدیم. قدیمی و جان بخشه. فیلمهای Saving Private Ryan، The Phantom Of the Opera ، Deaner 89 ، Jurassic  Park  از بین بقیه فیلمهایی که دیدم جذاب تر بودن و همینطور دو فیلم کلاسیک What Ever Happend For Baby Jane و Mildred Pierce  که هر دو از ژانرهای مورد علاقم بود و داستانهای زیبایی هم داشت. بعد از مدتها مینی سریال Leopard رو هم دیدم که هم فضا و هم داستان مورد علاقه م بود. باز هم بود اما بنظرم اینها از همه بهتر بود.

پی نوشت برای دکتر: چشم