لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

این کاسه لبریزه

صفحه ی پیامک رو بستم و گوشیم رو روی میز کنار کیبوردم گذاشتم. سرمو چرخوندم به سمت پنجره و یک هواپیمای سفید بین ابرها و آسمون آبی دیدم که بنظرم اومد برق میزنه از تمیزی. یاد حرف پریش افتادم و توی دلم گفتم : چی میشد هواپیماها ستاره دنباله دار باشن؟ یهو دیدم انقدر تو فکرم که داره از قاب پنجره رد میشه سریع گفتم میشه خوشبختم کنی؟ بعد اشکم چکید. تا کِی باید خوشبختی و شادی رو از شمع های کیک تولد و سفره هفت سین بخوام؟! سه روزه دلم میخواد پام رو که از در بیرون میذارم یه راه دیگه برم، برم یه جایی که هیچی نباشه، شبیه اونظرف دنیای دکمه ای کرولاین که تمام هستی نابود میشد. اصلا دلم میخواست آه. آدم به هیچکی نمیتونه بگه. همه سریع دنبال این میگردن که با کی دعوات شده؟ از کی ناراحتی؟ با خودم. با تمام جهان. با سرنوشت. اصلا هرکی. مهم اینه که خسته ام. ناراحتم. میدونم که ممکنه بخاطر پی ام اس باشه، میدونم ممکنه بخاطر عزای این چند روز باشه اما شاکی ام. کاش محض رضای خدا این اشکها آرومم میکرد. کاش همه خوشبخت میشدن. کاش جوونهای دسته گل پرپر نمیشدن. دلم برای خودم و همه میسوزه...