لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

نبرد من با من


بعضی روزها مثل امروز که فقط دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم درباره‎ ی چی، موضوعات مختلف شبیه مورچه های سیاه ریز با یک صف منظم در ذهنم راه میرن اما عملا بار خاصی به مقصد نمیرسونن چون مداوم حس میکنم نه این که موضوع خوبی نیست یا بقیه چه گناهی کردن این رو بخونن یا... .  به خودم میگم: خب لیمو! باید یه موضوعی انقدر ذهنت رو درگیر کنه که وقتی قسمت یادداشت جدید رو باز کردی اصلا لازم نباشه بهش فکر کنی. انگشتهات و کیبورد خودشون بدونن باید چی بشه و حتی لازم نباشه به جمله بعدی فکر کنی. بعد از اون طرف ذهنم جایی توی تاریکی صدا میاد: خب که چی؟ یعنی همینجوری بشینی تا یه چیزی بشه؟ الان این ذهن در اختیار توست یا تو در اختیار اون؟ و خب باید اعتراف کنم این صدا که نمیدونم مال کیه و همش از اون پشت مُشت ها میاد یکسره سوال میپرسه و من هم جدا نمیدونم باید چی جوابش رو بدم!

یکی از سوالات اخیرش درباره ترک ناگهانی بود. اینکه چی میشه کسی با خودش فکر میکنه بقیه هیچ حقی راجع به اینکه بدونن چی شده ندارن؟ مثلا مثل هر روز صبح بیدار میشی و کارهای روزمره که تموم شد میشینی پای سیستم و از طریق نظرات میخوای به دوستانت سر بزنی میبینی که عه، وبلاگ حذف شده! گوشی رو برمیداری میری داخل اینستاگرام به فلانی پیام بدی حالش رو بپرسی میبینی که عه، دی اکتیو شده!! من که حقیقتا جوابی برای این سوالش ندارم و چون حتی احساس میکنم این قسمت از ذهنم یه کم پررو تشریف داره، نمیدونم که اصلا باید بهش حق بدم این سوالات رو بپرسه یا نه. ( البته که اون توجهی به حس من نداره، میپرسه )


پ.ن :

این هفته فیلمهای Inglourious Basterds  و Django Unchained  رو دیدم که ساخته تارانتینو بودن و امضای فیلمسازیش یعنی خون و خون روزی در هر دو به وضوح نمایان بود. اما داستان هر دو  رو دوست داشتم و از بازی کریستف والتس در هر دو بسیااار لذت بردم.

سه گانه رنگ ها یعنی : red ، blue و white  رو دیدم که به نظرم حس لحظات رو خیلی خوب نشون داده بود.

فیلم The Sixth Sense  رو هم دیدم که فقط میتونم بگم ممکنه چندبار دیگه هم ببینمش :))

فیلم ؛ دیدن یا ندیدن، مسئله این است.


تا حالا پیش اومده که بگین کاش فلان فیلم رو نمیدیدم؟ یا اینکه یه فیلم رو بارها ببینین؟

معمولا آخر هفته سعی میکنم حداقل دو تا از فیلمهای لیست فیلمهایی که باید ببینم رو ببینم. این هفته نوبت رسید به se7en که اگر ندیدین حتما پیشنهادش میکنم. بعدی فیلم the ides of march  که موضوعش جالب بود و mortdecai  با بازی زیبای جانی دپ. هر سه فیلم تقریبا خط معمایی مورد علاقم رو داشتن اما اولی و آخری بیشتر.

در کنار هالیوود جان، تقریبا یک ماه بود که دنبال فرصت بودم به سینما برم  و فیلم  مجبوریم ساخته رضا درمیشیان رو ببینم تا اینکه دیروز بصورت آنلاین اکران شد و من خوشحــــــال شروعش کردم اما متاسفانه ویران شدن این خوشحالی دیری نپایید. من شخصا علاقمند به فیلمهای اجتماعی ام اما این فیلم به قدری سیاه ساخته شده که رسما از شدت اغراق حس میکنید جناب آقای ویکتور هوگو باید به زندگی برگردند و بینوایان رو با کمک این نویسنده بازنویسی کنند! در کنار این ماجرا اصلا با فیلمبرداری نتونستم رابطه خوبی برقرار کنم و در نهایت لیمویی بودم که فیلم رو نیمه کاره رها کردم و اعصابم رو نجات دادم.


پی نوشت: مشغول غر زدن بودم و سعی داشت آرومم کنه و پادرمیونی  میکرد که کارگردان رو ببخشم!

 برای ختم ماجرا گفتم : شاهد باش که هیچوقت حتی دیگه یک دقیقه از وقت عزیزم رو برای تماشای فیلمهای این کارگردان هدر نمیدم!!

در جوابم با جدیت تمام گفت : واقعا هم. حیف اون چشمها.

و داستان فراموش شد