لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

نبرد من با من


بعضی روزها مثل امروز که فقط دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم درباره‎ ی چی، موضوعات مختلف شبیه مورچه های سیاه ریز با یک صف منظم در ذهنم راه میرن اما عملا بار خاصی به مقصد نمیرسونن چون مداوم حس میکنم نه این که موضوع خوبی نیست یا بقیه چه گناهی کردن این رو بخونن یا... .  به خودم میگم: خب لیمو! باید یه موضوعی انقدر ذهنت رو درگیر کنه که وقتی قسمت یادداشت جدید رو باز کردی اصلا لازم نباشه بهش فکر کنی. انگشتهات و کیبورد خودشون بدونن باید چی بشه و حتی لازم نباشه به جمله بعدی فکر کنی. بعد از اون طرف ذهنم جایی توی تاریکی صدا میاد: خب که چی؟ یعنی همینجوری بشینی تا یه چیزی بشه؟ الان این ذهن در اختیار توست یا تو در اختیار اون؟ و خب باید اعتراف کنم این صدا که نمیدونم مال کیه و همش از اون پشت مُشت ها میاد یکسره سوال میپرسه و من هم جدا نمیدونم باید چی جوابش رو بدم!

یکی از سوالات اخیرش درباره ترک ناگهانی بود. اینکه چی میشه کسی با خودش فکر میکنه بقیه هیچ حقی راجع به اینکه بدونن چی شده ندارن؟ مثلا مثل هر روز صبح بیدار میشی و کارهای روزمره که تموم شد میشینی پای سیستم و از طریق نظرات میخوای به دوستانت سر بزنی میبینی که عه، وبلاگ حذف شده! گوشی رو برمیداری میری داخل اینستاگرام به فلانی پیام بدی حالش رو بپرسی میبینی که عه، دی اکتیو شده!! من که حقیقتا جوابی برای این سوالش ندارم و چون حتی احساس میکنم این قسمت از ذهنم یه کم پررو تشریف داره، نمیدونم که اصلا باید بهش حق بدم این سوالات رو بپرسه یا نه. ( البته که اون توجهی به حس من نداره، میپرسه )


پ.ن :

این هفته فیلمهای Inglourious Basterds  و Django Unchained  رو دیدم که ساخته تارانتینو بودن و امضای فیلمسازیش یعنی خون و خون روزی در هر دو به وضوح نمایان بود. اما داستان هر دو  رو دوست داشتم و از بازی کریستف والتس در هر دو بسیااار لذت بردم.

سه گانه رنگ ها یعنی : red ، blue و white  رو دیدم که به نظرم حس لحظات رو خیلی خوب نشون داده بود.

فیلم The Sixth Sense  رو هم دیدم که فقط میتونم بگم ممکنه چندبار دیگه هم ببینمش :))

نظرات 38 + ارسال نظر
لویی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 13:08

چند سالی در بلاگ اسکای می‌نوشتم(تا اسفند ۹۷)، و بعد چند ماهی در بیان نوشتم. بعد سکوت تا مهر ۹۹ که جوانمرگ شدن برادر یکی از دوستان وبلاگی باعث شد پستی بنویسم و بعد درگذشت استاد شجریان. کمی بعد پست‌ها و اطلاعات وبلاگ را پاک و از فضای وبلاگ دوری گزیدمی!
مهر امسال و محدویت اینترنت به صورت اتفاقی باعث رجعت من به وبلاگ خوانی شد!
اخیرا به خاطر دوستی تعدادی از پست‌های هنری وبلاگ بیان رو عمومی کردم.

دیدن علایق مشترک مثل فیلم و کتاب و موسیقی انگیزه‌م رو برای پیگیری یه وبلاگ بیشتر می‌کنه. نام کتاب پروست هم که بر سردر وبلاگ شما می‌درخشید!
البته شوخ طبع بودن نویسنده وبلاگ هم امتیاز محسوب می‌شه!

و این بود شرح ماوقع!

ممنون که توضیح دادین
+ شما لطف دارید :)))
از آشناییتون خیلی خوشبختم. خوش اومدید.

لویی دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1401 ساعت 20:18

نمی‌تونم تگ فیلم رو جایی ببینم و روش کلیک نکنم!
به‌شخصه فیلم‌های لهستانی کیشلوفسکی رو بیشتر از فیلمهایی که در اروپا ساخت(مثل همین سه‌گانه رنگ) دوست دارم.
مجموعه "ده فرمان" که بی‌نظیره، دو قسمت از این سریال تبدیل به فیلم بلند شدند، فیلم "فیلمی کوتاه درباره عشق" یکی از اوناست، از فیلم‌های محبوبم. پیشنهاد می‌کنم ببینید.
در سال‌های دور در موردش نوشتم:

https://cinemaparadiso.blog.ir/1395/11/08/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B9%D8%B4%D9%82

منم همینطور
من کلا اهل سریال نیستم و سینمایی رو ترجیح میدم.
+چقدر داستان قشنگی داشت! حتما میبینمش :)))
وبلاگتون هنوز همینجاست؟ چون آخرین مطلب مربوط به سال 99 بود.

Paku چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 15:08 http://Igloo.blogfa.com

سلاااام

آخ من عاشق کیشلوفسکی ام!!!

کدوم یکی از سه گانه هارو بیشتر دوست داشتی؟؟

+ زندگی دوگانه ورونیکا رو دیدی؟

سلااااام به تو عزیزم
من قرمز رو بیشتر دوست داشتم و نه ندیدم. مرسی که گفتی حتما میبینم.

Joy جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 19:13 http://Joy

آی آی تارنتینو اصلا با روحیات من سازگار نیست نا خون نپاچه وسط فیلم ارصا نمیشه.

عههه دقیقاااا. امضاشه اصلا.

نگار پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 20:40 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

چه جالب که همه فیلم‌هایی رو که گفتی، دیدم.

چه خووووب

فانی پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:24 http://banooye-natamam.blogfa.com

لیمو تو بنویس هرچی که بود ما قول میدیم بخونیم و غر نزنیم

عزیز من

بهار چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:30 http://revayatisepid.blogfa.com/

سلام لیموی قشنگ. اولا این که هرجور دوست داری بنویس، درهم برهم و بی نظم، اولین حسن و معجزه نوشتن اینه که باعث میشه ذهنت خالی بشه و اروم بشی.
دوما که چقدر این رفتن ها سخت و عجیبه... و واقعا حس این که ادما یهو و بی هیچ خبری، از صحنه پاک کنن خودشونو نشون میده برای بقیه هیچ ارزشی قائل نیستن.
ما یه دوستی داشتیم تو اکیپمون، ایشون معلم زبان بود و یه 8 سالی از ما بزرگتر بود و به همین ترتیب یهو غیب شد. ما کلی نگران شدیم و گشتیم دنبالش گفتیم شاید اصلا بلایی سرش اومده. و خب انگاری به خاطر یه بدهی، متواری شده. ولی هنوزم نمیدونیم رفته کجا...

سلام بهارجان
دقیقا همینطوره عزیزم اتفاقا تصمیمم بعد از صحبت با شما دوستهای عزیز همین شد.
+ خیلی. دقیقا انگار برای ماها هیچ ارزشی قائل نبودن :(
واویلا آخه میدونی میتونست که اصلا نگه چرا و چطور و حتی کجا میره اما بگه که داره میره یا لااقل بگه رفتم. نه اینکه یهویی بفهمی طرف نیست...

پارادوکس دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:12 http://Limooa.blogfa.com

سلام
منم گاهی موضوع پیدا نمیکنم اما میام مینویسم اما بعد پشیمون میشم بعد چند دقیقه موقت میکنم:)
+ سر فرصت فیلم ها رو میبینم از معرفی متشکرم=)

سلام به شما
جدی؟ نه دیگه من یا نمینویسم، یا اگرتوی چرکنویس بنویسم در حد دو سه روز نگهش میدارم بعد دیگه منتشر میکنم. کلا بنویسم دیگه تمومه.
+ امیدوارم دوستشون داشته باشی.

قندک میرزا دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 13:10 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلام و هزاران درود
وقت بخیر
بله «یخدان» هم قبل از «یخچال»بود ولی متاسفانه وقتی شما فرمودی
یادم اومد.سپاس و ارادت

سلام و درود متقابل به شما
ممنونم وقت شما هم بخیر باشه.
جدی؟ این رو هم نمیدونستم. فقط میدونستم این یخدان ها خیلی قدیمی بودن.

شیما (دنیای من) دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:31

من تو شعر نوشتن خیلی برام اتفاق افتاده. معتقدم که شعر باید قلیان درونی باشه. برای همین وقتی خبری از تراوشات ذهنی نیست. صفحات کاغذی و آنلاین هم میرن مرخصی

آره شاید هم این باشه آخه یه چیزهایی توی ذهنم هست اما به نگارش درآوردنشون سخته. حس میکنم ناقصه.

قندک میرزا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 17:55 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلام و تجدید عرض ارادت
سلامت و برقرار باشی لیموجان

سلام به شما جناب میرزا
ممنونم از لطف شما و اینکه به یادم هستین

زهره یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 16:07 https://zohreh1400.blogsky.com/

سلام خانوم
وای دلم خواست!
چقدر خوب که برای فیلم دیدن وقت میذاری
==========
یه توصیه دوستانه. اجازه بده همون جمله های مورچه ای سرگشته دیگه اینجا جاری بشند. لااقل بذار تو وبلاگی که ناشناسیم بدون اولویت دادن به قضاوتهای بقیه، خود واقعی مون باشیم.
ضمن اینکه اینجا اتفاقاً همه بی دعوت میاند پس اصلاً نباید حس این رو داشته باشیم که با پستی که میذاریم وقتی از کسی گرفته میشه. من وقتی میخوام در واتس اپ یا جایی برای کسی پیام بذارم یا از این متن و فیلمها فوروارد کنم خیلی حساس میشم؛ ولی اینجا این حس رو ندارم.
برای من که وبلاگ مثل یک دفتر خاطرات یا ژورنال نویسی روزانه از افکار و برنامه هامه. از محبت بقیه است که بیان بخونن و نظر بدند؛ ولی من در قبال اونها، برای خودم مسئولیتی در نظر نگرفتم. شاید همین مرز باریک بین بلاگرها و اینفلوئنسرهاست...
(کپی کردم برم به عنوان مانیفست وبلاگم برای خودم بنویسم یادم نره )

سلام به شما خانوووم پرمشغله
جای شما خالی عزیزم
راست میگی زهره جان. نمیدونم چرا انقدر به خودم سخت میگیرم و برای این مرز که میگی من واقعا از اینفلوئنسری بدم میاد، یعنی نه که خوشم نیاد قشنگ بدم میاد.
نمیدونم گاهی خودم، خودم رو کلافه میکنم.
بهترین استفاده رو میکنی. چه خوووب که متن دم دستت بود و تونستی کپیش کنی بزرگوار

نسرین یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 13:57 https://yakroozeno.blogsky.com/

فقط حس ششم را دوبار دیدم. فیلمهایی که پایان محکمی دارن را نمی تونم فقط یکبار ببینم.
در مورد حذف وبلاگ منهم فکر می کنم احترام نویسنده به خواننده هاشه که یه خداحافظی بکنه. حتی اگه نخواد دلیلشو بگه.

منم پایان فیلمها خیلی برام مهمه. چون اغلب اوقات تنهایی فیلم میبینم این ها رو یکبار دیگه برای بقیه چخش میکنم و با اونها هم میبینم.
دقیقا باهاتون هم فکر و هم نظرم.

Meys@m یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:01 http://www.meysamkh.blogsky.com

حالا بهترین موضوعات و متنی که بخوام بنویسم اکثرا موقع خواب و وقتی به نت دسترسی ندارم و قاعدتا حسش نیس پاشم سیستم رو روشن کنم و بنویسم به ذهنم می رسه و معمولا بعد بیداری هم یا یادم میره یا جمله بندیش به اون خوبی در نمیاد.

آخ آخ دقیقا. من در اون لحظات نمایشنامه هم حتی به ذهنم میرسه!

شادی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 11:33 http://setarehshadi.blogsky.com/

به نظرم این خاصیت فضای مجازیه، یک دفعه آدم می‌بُره،و حس می‌کنه باید دی‌اکتیو بشه. من خودم چند وقت پیش با همین حس مدتی در فضای مجزی سکوت کردم.برام جالب بود تعداد انگشت‌شماری از دوستانم متوجه شدن و بهم پیغام دادن که نیستی و ... اوضاع روبراهه یا مشکلی هست و بقیه یا متوجه نشدن و یا براشون مهم نبوده و یا شاید نخواستن بپرسن. ولی من از اینکه اون چند نفر سراغم رو گرفتن حس خوبی داشتم.

حرفتون رو قبول دارم، اصلا خودم هم خیلی وقتها همینطوری ام. من الان چند نفر توی ذهنم هستن اما خب میترسم فضولی باشه که برم بپرسم چی شده و کجایین و اینکه واقعا اون چرا اهمیتی نداره. من میگم کاش خبر بدن نه توضیح. مثلا فقط یه جمله بنویسن من دیگه توی این وبلاگ ( یا هر فضایی) نیستم. این شکلی که خوش و خرم میریم بخونیمشون یهو یه پیام میاد روی صفحه...

مریم شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 22:56 http://Sooskesiah.blogsky.com

منم گاهی که میام تو وبلاگم بنویسم فقط میدونم که دوست دارم بنویسم ولی حرفی ندارم
قلمت رو دوست دارم لیمو :)))
راجب اونی که یهو از همه جا نیست شده، قطعا رفته خودش رو پیدا کنه و جا داره بگم خوش به حالش
سوای وبلاگ، خیلی دوست دارم از فضاهای دیگه بزنم بیرون و دیگه نباشم!
و شاید یه روزی این اتفاق بیفته :)))

دقیقا مثل حالت اون روز من :))
ممنونم عزیزم، لطف داری
خب کاش قبل اینکه نیست بشه فقط یه خبر بده. من از اینکه یهو با جای خالی بقیه مواجه بشم واقعا ناراحت میشم. خودم خیلی وقتها میگم اه که این اینستاگرام رو باید پاک کنم اما قبل پاک کردنش حتما یه پستی چیزی میذارم که آقا من فعال نیستم.

ایراندخت شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 17:39 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

لیمو جان، این وبلاگ ها برای اینن که چیزایی که تو ذهنمون هستن رو بنویسیم، همیشه هم قرار نیست نوشته ها عالی باشن‌، چون همیشه همه چیز عالی نیست، هم خوب هست هم بد. مهم دید ما است. حالا اگه هم فکر کردی که نوشته ت مناسب انتشار نیست، توی بخش چرکنویس باقی بگذارش. حداقل اینطوری اون چیزی که باید رو نوشتی و ذهنت یکم آروم شده.

دقیقا درست میگی ایراندخت جان. دیدی که من هم آخر دقیقا همون چیزی که توی ذهنم بود رو نوشتم.
ممنونم برای پیشنهادت. خیلی فکر خوبیه.

تیلوتیلو شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 15:03 https://meslehichkass.blogsky.com/

این مدل دیدن دنیا را با این طرح و رنگ دوست ندارم
این مدلی که یکی یکی همه چی رنگ میبازه
این مدلی که آدمها هر روز منو بیشتر مطمئن میکنن که خیلی هم دنیا جای قشنگی نیست
من دوست دارم برای بهتر شدن دنیای خودم و دیگران تلاش کنم

چقدر خوبه که منظم و با دقت فیلم میبینی

من هم دوست ندارم اما انگار آدمها خودشون دارن دنیا رو تبدیل به چنین چیزی میکنن.
+ ممنونم عزیزم. چندان منظم هم نیست، از خواب و استراحتم کم میکنم به جاش فیلمای لیستم رو میبینم.

تیلوتیلو شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:24 https://meslehichkass.blogsky.com/

این به آدمهای اطراف حس بی ارزشی میده
و حس میکنم بعد از این کار، یه گاردی در درونمون به موجود میاد که نسبت به دیگران کمتر وابسته بشیم و کمتر دنبال دوستیهای تازه بریم
حداقل حق آدمهای دور و برمون این هست که یه توضیح ساده بهشون بدیم
حتی توضیح نه... یه خبر

دقیقا همینطوره تیلوجان
همین میشه که کم کم ارزش حضور دیگران رو هم از دست میدیم متاسفانه.
+ دقیقا منظورم همینه. واقعا نیازی نیست توضیحی بدن اینکه یهو میری میبینی هیچی نیست شوکه کنندست.

ربولی حسن کور شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:36 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اون دو فیلم تارانتینو را دیدم اما فقط نیمه دومشونو!
سه گانه کیشلوفسکی را اصلا ندیدم.
حس ششم به نظر من اصلا به پای دیگران نمیرسه حیف که پیش از دیدن دیگران توی یکی از نقدهائی که خونده بودم آخرشو فهمیده بودم.

سلام به شما
همون هم خوبه.
سه گانه یه کم عجیبه، نوع جدیدی از سینما و فیلمبرداری میشه گفت.
واقعا پس من چرا آخرش انقدر شوکه شدم؟!

قندک میرزا شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 09:46 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلاااام و هزاران درود بر لیمویی عزیز و بسی مهربان
بله کاملا حق با شماست فندک را چه به غصه خوردن؟
ولی احساس می کنم فندک هم مثل خانوم ها چند روز در ماه دچار عارضه میشه.منتهی از نوع روحی! به خوبی خود بر قندک ببخشایید.قرص لازم شده بیچاره!

سلام و هزاران درود متقابل. ممنونم
امیدوارم که بهبودی کامل احوالات حاصل شده باشه.

جمشید سیبیل جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 20:18 http://Jamshidsibil.blogsky.com

بنده حقیر همیشه برام جالب بود چرا نمیتونم براحتی دیگران رو پرت کنم کنار بیکباره ، آیا من مشکل دارم یا دیگران توانمندند ؟ میدونی این خصلت منه که آدما رو از دایره زندگیم دور نمیکنم چون بر خلاف ظاهر درونگرا و منزوی ، خیلی هم آدم اجتماعی و معاشرتی هستم ، خودخواه ، متکبر ، و ... نیستم ، هر چند این خصایص هم لزوماً بد نیستند چرا که ارزشگذاری بر حسب چی بوده مگر ؟ حالا بر حسب شرایط این ویژگی من سرکوب شده

نه خب ببینید من تا حد زیادی برون گرام اما وقتی کسی واقعا ناراحتم کنه و بدونم بودنش توی روزهام آزارم میده بدون فوت وقت از زندگیم حذفش میکنم اما اینکار رو به یه جمعیت یا چندین دوستم بدون هیچ دلیلی نمیکنم. آدم حتی اگر مشکلی براش پیش بیاد یا وقت نداشته باشه نهایتا دیگه چک نمیکنه، اینکه حذف کنی... نمیدونم.

قندک میرزا جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 01:52 http://ghandskmirza.blogfa.com

ولی الان دیگه جراتشو ندارم

بله انگار آدم وقتی سنش کمتره شجاع تره. بنظرم بر میگرده به اینکه کمتر فجایع رو دیده و فکر میکنه چیزی نمیشه.

الیشاع پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 23:43 http://daily-elisha.blogfa.com/

خوب ظاهرا کامنت من براتون نیومده. فکر می‌کردم فقط بلاگفا اینطوری باشه اما ظاهرا مشکل فراگیره

من لینک می‌کنم وبلاگتون رو تا بعدا هم بتونم پیداش کنم. موفق باشین

نه من کامنت تایید نشده ندارم ازتون. چقدر حیف که نتونستم بخونم.
وااای واقعاچند روزه به ستوه اومدم، هی کامنت میذارم برای دوستان بلاگفایی و هی میبینم نیست؛ بهشون که میگم متوجه میشم اصلا ارسال نشده و به دستشون نرسیده! کاش اینجا اموجی کوبیدن سر به دیوار داشت!
+ ممنونم ، لطف دارید شما هم همینطور.

حرمان پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:57 https://mrherman.blogsky.com/

خیلی ممنونم
کامنت قبلی چون زیاد نوشته بودم اینو جدا می نویسم و کلا پست هم بخش بخش هستش
حالا شما تصادفی تارانتینو و سه گانه رنگ ها رو با هم اسم بردید اما این دو یه رابطه تقریبا تلخ و حاشیه سنگین تو سینما با هم دارن.
سال ۱۹۹۴ تارنتینو با داستان عامه پسند و کیشلوفسکی با فیلم قرمز تو جشنواره کن حضور و نامزد دریافت نخل طلا میشن، بعد از این فیلم ها نمایش داده میشن و خیلی‌ها و کلا همه منتظر بودن تا قرمز نخل طلا رو ببره اما در کمال تعجب مجری اسم داستان عامه پسند رو برای نخل طلا میاره و خیلی ها عصبانی میشن و جایزه رو هو می کنند و برخی هم مراسم رو ترک می کنند، تارانتینو هم موقع گرفتن جایزه میگه: این جایزه متعلق به کیشلوفسکی است اما به خاطر احترام به رای داوران جایزه را می گیرم.

حالا رئیس داوران اون سال کی بوده؟ کلینت ایستوود. چرا جایزه رو داده؟ به نظرم خودم که نظر ایستوود کاملا درست بوده، قرمز هم فیلم خیلی مهمیه اما خب یه جریان سینمایی جدید داشته شکل میگرفته و این جایزه برای این جریان حیاتی بوده.
کیشلوفسکی هم دو سال بعد فوت می‌کنه و فرصت ساخت فیلم و دیدن میراثش رو از دست میده

فیلم The Sixth Sense هم زیاد ازش خوشم نمیاد و هرجایی هم دیدمش یه نمره منفی بهش دادم

من هم ممنونم
خیلی هم کار خوبی میکنید.
چه اطلاعات جذابی، من خبر نداشتم از این حواشی. البته شخصا همیشه وقت این دست از جوایز که میشه سر دو راهی یا چند راهی حتی! میمونم. احساس میکنم هر فیلمی (البته فیلمهای خوب) ارزش جایزه رو دارن و چقدر سخته داوری.
+ جدی میگید؟؟ من دوستش داشتم. من رو به یاد فیلم others انداخت.

قندک میرزا پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:31 http://ghandskmirza.blogfa.com

جمع نمی شود دگر...
هرچه تو می پراکنی!

هر وقت اتاقم به هم میریزه این رو از خواهرم میشنوم
چی پراکندم جناب میرزا؟

فاطمه پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:26 http://Ttab.blogsky.com

راست میگی چه حس بدی به ادم میده انگارتوی نوعی براشون ارزشی نداشتی.چقدرفیلمم خوش به حالت که وقتشو وهمتشو داری.لذتشوببر

خیلی.
باور کنید از ساعت خوابم میزنم اکثرا.
ممنونم از آرزوی زیبا

moon •‿• چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 23:14 https://goodtext.blogsky.com/

دنبال چندتا فیلم خوب می‌گشتم، دستت طلا

قربانت عزیزم. چه خوووب.

واتو واتو چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 22:50 http://www.zehne-bi-alayesh.blogfa.com

بعضی ادما ادما حق دارن بی خبر برن . چون وقتی هم بودن کسی احوالشونو نپرسیده ک حالا بخان از نبودش بدونن . البته نداشتن عزت نفس هم دلیل اصلیشه . طرف خودش نتونسته برا خودش ارزش قائل بشه و خودش برا دل خودش بنویسه. ولی اگ اینو ندید بگیریم ، اره حق داره یهو بره
حرام زاده های لعنتی فیلم خیلی توپی بود و نامزد چندین اسکار شد . اون بازیگرشم فک کنم جایزه نقش مکمل رو برنده شد برا همین ایگلاریوس بستارد. اون یکیو ندیدم

آخه واتو من حق رفتن رو نمیگیرم اما بی خبر رفتن بعضی ها که دوست خودم میدونمشون ناراحتم میکنه. باز هم نمیدونم شاید حق با شماست. بهرحال باید پذیرفت.
+ آره خیلی. بله جالبه که خیلی هم فیلم بازی نکرده اما همین تعداد رو خوب بازی کرده. جنگو هم توی همون مایه هاست منتها از نوع دیگه اگر اون رو دوست داشتی این رو هم دوست داری :))

رها چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 20:04 https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام لیمو جان
من قبلا فقط توی دفتر مینوشتم و این خوب بود تا اینکه حس نوشتن واسه یه مخاطب رو مزه مزه کردم.حس اینکه یه شخص زنده نوشته هات رو میخونه و بهت بازخورد میده راهنماییت میکنه و همراهت میشه خیلی برام شیرین بود.اینجوری بود که به جمع شماها پیوستم.
حالا میخوام بهت بگم هرچی دلت میخواد بنویس،از دلت بنویس از فکرات و به اون صدای پس ذهن زیاد توجه نکن.اینجوری میتونیم یه دفتر خاطرات مجازی داشته باشیم.تازه خیلی قشنگ مینویسی

سلام رها جانم
واقعا همینطوره. جدای اینکه مدام باید مواظب میبودیم دفتر دست کسی نیفته و نهایتا هم هیچ امنیتی نداشتیم چون همه میفهمیدن مال ماست.
مخاطب رو هم خیلی خوب گفتی، من وقتی بلاگ اسکای رو باز میکنم و نظرات بقیه رو میبینم واقعا روحم شاد میشه.
تازه خیلـــی لطف داری عزیز من

گیسا چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 19:26 http://gisa12345.blogsky.com

بنظرم هروقت حسش بود، هرچی دل تنگت خواست بنویس
پ.ن: لیمو جان باورت میشه من تا حالا یک فیلمم به میل و علاقه خودم ندیدم

چشم. به نظر خوب میرسه.
در مورد پ.ن: یعنی فیلمهایی که دیدی رو دوست نداشتی یا فیلمهایی که دوست داشتی رو نشده ببینی؟؟

بهار چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 18:54 http://www.i6anne.blogfa.com

دقیقا این حس بدو تجربه کردم وقتی یکی از بچه ها بی خبر رفت. ولی خوبیش اینه یماه بعد برگشت و آدرسشو بهم داد. مرسی که فیلمهای خوب معرفی میکنی. وبلاگ منو که دیدی! خیلی مزخرفه فقط توش چرت و پرت و تراوشای ذهنمو میزارم. همیشه بنظرم یکی بخونه براش خسته کننده و بی معنیه و تو دلش میگه خب بما چه اما من برای خودم خیلی پررو میرم جلو اصلا مهم نیست که بار مثبتی نداشته باشه

سوپرایز خوبی بوده پس.
قربونت امیدوارم ببینی و لذت ببری
این چه حرفیه خیلی هم خوبه مگر وبلاگ من چیه؟ اصلا همین متن رو ببین شما، همینجوری الکی پلکی همین که اومدم کامنتهای شما رو دیدم قلبم روشن شد

قندک میرزا چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 17:10 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلام و درود و ارادت
به نظرم وبلاگ نوعی دفتر خاطرات مجازی محسوب میشه .بااین تفاوت که دیگران هم می تونن بخونن و در موردش نظر بدن.گاهی هم خودشون رو با موضوع پست وفق میدن وبه نوعی همزاد پنداری می کنن.
لذا وبلاگ نویس هر چی دوست داشته باشه می نویسه و حس خودش رو انتقال میده

سلام و درود و ارادت متقابل به شما
درسته همینطوره اما وقتی میام مثلا وبلاگ شما یا دوستان دیگه رو میبینم با خودم میگم من دارم چیکار میکنم.
پس لذا اینجا میگم که درود بر وبلاگ نویس و دلش که هر چی اون دوست داشته باشه میتونه بنویسه.

حرمان چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 16:52 https://mrherman.blogsky.com/

البته نوشتن بستگی به این داره که برای چی می‌نویسید و ذهنیتتون چیه

یکی مثل من فقط دلش می‌خواد بنویسه چون اساس فکریم (شاید برای شما و افرادی که کامنت‌هارو می خونن مسخره باشه اما یه تیر تو تاریکی‌ هستش) یه جورایی برمی گرده به اون غارنشین چندهزار سال پیش که بعد از شکار میگیره روی دیوارهای غار نقاشی شکارش رو می‌کشه و حالا ما بعد از چندهزار سال داریم نگاهش می‌کنیم، از کجا معلوم و یک درصد شانس، شاید انسانهای هزار سال بعد به این وبلاگ‌ها به مثابه تاریخ اجتماعی رجوع کنند و ما رو سبک و سنگین کنند و خب به خاطر ما به زحمت اساسی بیفتند همون طور که ما دنبال اثار باستانی هستیم و همون طور که خیلی از این آثار از بین رفتند شاید این وبلاگ‌ها با این همه زحمت از بین برن و اساس فکریم باطل در بیاد، بخشیش هم برمیگرده به لذت نوشتن داره و نوشتن هم به دلایلی دلیل نمی‌خواد و گاهی خودش نوشته میشه.
اما با این حال خیلی از اتفاقات روزانه رو می تونید موضوع نوشتن کنید، مثلا من خودم از مرورگر فایرفاکس اومدم به اج تغییراتی که وب گردی کرده داشتم می نوشتم و ... خب مثل سایپا مطمئنم به نوشته‌هام

مثل این که زیاد نوشتم

باور کنید که من هم همینطورم و فکر میکنم خیلی از دوستان روی همین تفکر مینویسن.
چه تعبیر قشنگی داشتین قشنگ امید به نوشتنم رو دو سه درجه جابجا کرد.
+ اطمینان خوبه به بقیه رو هم همین حس رو میده.
++ اصلا اینطور نیست. خیلی هم خوب نوشتید. اینجاییم تا بنویسیم دیگه.

همراز چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 16:25 http://rahnatamam.blogfa.com/

سلام لیمو جان
منم دقیقا عین تو بودم تا اینکه یه روز یکی از دوستان گفت فلانی چرا اینقدر درگیری تو؟:) هر وقت که حس کردی نیازه بنویس و درباب هر چی که فکر میکنی لزوما هم نباید یه چیز خیلی خاص و افسانه ای در بیاد که ، به هر حال ما همه ادمیم دیگه همیشه هم قرار نیست متن قشنگ بنویسیم .
دیدم خیلی راست میگه ها :)

نمیدونم تو این مورد باید به خودمون حق بدیم یا نه ، منم گاهی وقتا این احساس و دارم ولی سعی میکنم خودمو اینطور قانع کنم که شاید اونقدر ها هم حقی ندارم راجبش شاید اگه این فرد بدونه که وجودش مهمه اینطوری بی خبر ول نکنه بره نمیدونم ولی واقعا غم انگیزه...

+ امیدوارم سلامت باشی و راستی برای نظر ارزشمندت بی نهایت ممنونم ، واقعا به نکته خوبی اشاره کرده بودی ان شاالله سایه شون مستدام باشه

سلام همرازجانم
چی بگم والا، من هم همونکار رو کردم در نهایت دیگه و این متن بدون هیچ موضوعی رو نوشتم.
+ من هم نمیدونم که واقعا حق ناراحت شدن دارم یا نه اما میدونم که ناراحت میشم!
++ممنونم عزیزم، همچنین. عزیزدلم، قربانت من هم ممنونم بابت آرزوی قشنگت.

پروفسور چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:37 https://otagham.blogsky.com/

من قبلا وبلاگم روپاک کردم. با یکی از دوستای وبلاگیم قبلش حرف زده بودم.
تا الان دست از سرم برنمیداره، میگه اون چرت و پرتا چی بود میگفتی؟
حالا من اصلا یادم نمیاد چی گفتم!

ولی واقعا حس بدیه که یهو میرن یا این که یهو کلشو رمزدار میکنن.

آخی براش اهمیت داشته خب
آفرین رمزدار هم خیلی بده. خوشبختانه دوستانم وقتی رمزدار میذارن اول برام میفرستن از همینجا میگم که دوستشون دارم.

ساناز چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 13:30 http://Sanazstory.blogfa.com

تو درمورد هرچی خواستی بنویس
این وبلاگ توعه و نوشته ها هم مال توعه
من که خیلی راحتم هرچی چرت و پرت میخوام می نویسم

قربونت بشم ساناز که انقدر رک و روراستی

آرش چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 11:48 https://apblog.ir/

رفتن ناگهانی افراد کلاً یه حس غم‌انگیزی توش هست...
برای من به خصوص این وضعیت وقتی برای وبلاگ کسی پیش میاد خیلی ناراحت‌کننده‌تر هم میشه. وقتی چند ماه یا چند سال با نوشته‌های یه نفر همراه میشی، حتی اگه خیلی ارتباطی هم با نویسنده‌ نداشته باشی، نوشته‌هاش شبیه به دوستی میشن که روزها همراهیت می‌کنن و وقتی یهو اون نفر دفترش رو می‌بینده، اونم بدون اطلاع، یه حس غم‌انگیز و غریبی داره...
و البته که چه فیلم‌های خوبی دیدین. خصوصا سه‌گانه رنگ...

خیلی. وقتی حتی یکبار با کسی هم صحبت بشی یا حداقل سه تا پست توی وبلاگشون بخونی (که خب این پست ها خود شخصن که توی نوشته ها نمود پیدا میکنن) از رفتنشون ناراحت میشی، حالا اون ناراحتی بماند اینکه میای میبینی یهو همه چی نیست و نابود شده ده برابر ناراحت کننده‎تره.
+ ممنونم. آره خودم که خیلی دوست داشتم همه رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد