لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

صدای باد و بیشه

مهر ماه امسال خیلی عجیب غریب بود. برعکس همیشه که با برگ ریزون و بارون و هوای یه نموره سرد می اومد و من عشق میکردم بارونی و چکمه بپوشم برم پیاده روی، با سیل عظیمی از اتفاقات اومد که من اگر خیلی هنرمند بودم نهایتا میتونستم بدون فروپاشی روانی بگذرونمشون. (البته بگم که همه اینها باعث نمیشد آرشیو مهر ماه رو از دست بدم. ولی خب اصلا دست و دلم مشغول بود و به نوشتن نمیتونست بره.) خلاصه که فکر کنم پیرو پستم که گفته بودم تابستون زود تموم شه و اینها، سامرجان یه انتقام ریزی از من گرفتن. من همینطوری هم آخر تابستون گیج بودم و در حال تعمیر که مجموعه حوادث و اتفاقات مهرماه شروع شد. یه روزهاییش رو از ته دل گریه کردم، یه روزهاییش رو بلند بلند خندیدم، یه روزهایی فریاد کشیدم و یه روزهاییش استرس داشتم. لابد با خودتون میگید خب طبیعیه. بله طبیعیه اما در حد معقول نه با دوز بالا. هفته دوم مهر که کودکان سرزمینم فوج فوج به سمت مدارس میرفتن؛ برای دومین بار در این سال رفتم به سرزمین چای و برنج و دریا و البته جنگل. ( از همین تریبون اعلام میکنم که هنر سفرنامه نوشتن رو ندارم، برای مشاهده این هنر به سفرنامه های دکتر ربولی مراجعه بفرمایید) به جز روزهایی که دوستان وقتمون رو به خرید و مراکز تجاری مشغول کردن، دو شب تا دیروقت لب دریا پانتومیم بازی کردیم، آتیش روشن کردیم و بلال و سیب زمینی. اینکه میگم دیروقت یعنی ساعت دو شب که دریا یه موج بزرگ داد و همه وسایلمون رو خیس کرد تا با خنده و دویدن خودمون رو به ویلا برسونیم. رفتیم دریاچه الیمالات که قشنگ بود اما شلوغ و شانس قشنگمون بارون نم نم اون روز بود که دریاچه رو قشنگتر کرده بود و زمین رو پر از گل برای روز بعد تصمیم گرفتیم ناهار رو برداریم و بریم جنگل بعد شبیه تمام اون لحظه های شیداییٍ عجیب و غریب با دوستان که بعدها نمیدونی چرا اینکار رو کردی اما اونجا و با دوستهات همه چی درسته؛ از روی نقشه یه جاده جنگلی پیدا کردیم و رفتیم. یعنی نه جاهای معروف و نه حتی جنگل های محافظت شده. جایی به نام « واز». هر چیزی از قشنگی و سرسبزی به همراه مه و ابر این جاده بگم کم گفتم. شبیه قصه ها پیچ میخورد و میرفت توی ابرها و از همه مهم تر نبودن رد پای مسافر و در نتیجه تمیزی و بکر بودن منطقه بود. به رسم قدیم شبیه آقوی همساده بگم که: آقو ما رفتیم و رفتیم و رفتیم تااا جایی که بعد از کوه ها داشتیم میرسیدیم به یه شهر دیگه که اصلا جنگل نداشت و چون از ته راه مطمئن شدیم که حتما ساخته شده دور زدیم و در مسیر برگشت رفتیم پیاده روی و عکس و این حرفها. اون بالا یه گلهای خوشگلی پیدا کردم که عکسش رو میذارم براتون. پنج روز سفر همون روزهای خنده بود که براتون تعریف کردم بابت بقیه ش واقعا متاسفم و امیدوارم توی زندگی هیچ کسی نباشه. البته چون این غمها برام کم بود غم فوت آدمها چه در جنگ چه بیماری و اتفاقات هم اضافه شد :)  پایان

نظرات 29 + ارسال نظر
آرش چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 08:36 https://apblog.ir/

شروع پاییز امسال به شکل عجیبی برای من هم پر بود از اتفاقات مختلف که البته کفه‌ی تراوز به شدت به سمت سختی‌ها سنگین بود...
امیدوارم روزهای بعدی توی این فصل پاییز و زمستونی که به دنبال داره برای شما پر باشه از خنده‌هایی که از ته دل باشن و شادی‌هایی که با تمام وجود اساس شن...

خیلی خیلی خیلی سخت. گاهی فقط اندازه نفس گرفتن هنگام شنا میام روی آب و دوباره غرق تو مشکلات و اتفاقات...
خیلی ممنونم همچنین برای شما

الیشاع یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 17:35 http://daily-elisha.blogfa.com/

درک میکنم لیموی عزیز
پاییز به شیوه غیرمنتظره‌ای با اتفاقات تلخی شروع شد. خوش بودیم و منتظر فرا رسیدن این فصل، و انتظار نداشتیم اینطور بشه.
عیبی نداره. خیلی عالیه که موفق شدی دوباره اون انرژی مثبت همیشگی‌ات رو بدست بیاری و در دل همه مشکلات و سختی‌ها، حس‌های خوب زندگی رو ببینی و اینجا با ما به اشتراک بذاری

+ یادم به اون روز افتاد که عکس همه دوستان رو با میدجرنی گذاشته بودم عکس واقعی‌تون و طبیعت سبزرنگ در پس‌زمینه از تصورات هوش مصنوعی عالی‌تره

خیلی تلخ و استرسی. بله تمام تلاشم رو میکنم که هم انرژیم برگرده و هم به بقیه منتقل نکنم حال بد رو. امیدوارم موفق بوده باشم.
+ ممنون شرمنده میکنین. پس فعلا با تقلب طبیعت از میدجرنی برنده شدم.

شکیبا جمعه 12 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 20:45

تصورم لیمو بود ،الان آلبالویی

عزییززززم زین پس برای شما آلبالوام

لویی پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 09:06

سلام

شاعر می‌گه:
یه روز رفتم به بیشه
تا باد تو موهام بپیچه!
(شاعر: گمنام)

از اتاق فرمان هم می‌گن بیننده ها زنگ می‌زنن و می‌گن:
با این عکس نصفه نیمه
دل ما راضی نمی‌شه!


اخیرا در جمعی، دوستی گفت جهان آمیخته با رنج آفریده شده، بهش گفتم در این صورت این باگ خلقت هست، اگه جهان مملو از آرامش و آسودگی بود، جای بهتری برای زندگی نبود؟ به اعتقاد اون دوست باید با این جهان و رنج‌هاش به صلح رسید.
اغلبِ ما به شکلی با ناملایمات زندگی درگیر بوده و هستیم، گذر عمر و بالا رفتن سن و گذروندن تجربه‌های مختلف مثل یک مکانیزم دفاعی عمل می‌کنه(شاید برای همه اینطور نباشه اما برای من بود)، اینکه بتونم راحت‌تر با رنج‌ها روبرو شم یا ازشون گذر کنم.
در کنار اون رشد و پختگی ذهنی که ماحصل گذر عمر هست، نیاز به کارهایی هست که بتونیم دوام بیاری مثل همین سفر که رفتی که حکم دوپینگ روحی داره، باید باشه که انرژی تازه‌ای در وجود ما بدمه.
سعی کن برنامه‌هایی که حکم دوپینگ روحی رو دارن در روال زندگیت بمونن.

امیدوارم خوشی و آرامش همیشه در زندگیت جاری باشه.

سلام به لویی بزرگ
شاعر چه زیبا میگه من به یاد ترانه ی ابی که میخونه : صداااای تووو صدای باد و بیشه... نوشتم
ای وای حالا چیکار کنم؟ اشکالی نداره همیشه یه تعداد ناراضی هم باید وجود داشته باشن.
حرفتون دقیقا به جا و درسته یا لااقل برای من اینطوره. شاید باورتون نشه، محل کار قبلیم یکروزه منحل شد و من دو روز بعدش رفتم سفرک یعنی دل گنده بودن رو برای خودم معنا کردم. البته از حق نگذریم درسته دوپینگه اما میتونه بیشتر خوش بگذره و نمیشه :))
ممنونم از این دعای زیبا. برای شما هم همینطور

Pari سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 22:38

سلام عزیزم
امیدوارم غمهای دلت شسته شه و از دل ت بره بیرون
چقدر عکسی که گرفتی زیباست که البته وجود نازنینت توی عکس اونو زیباتر کرده
موهای فر زیبا و اون لبخند قشنگت که امیدوارم همیشه به لبت باشه
مراقب خودت باش لیموی قشنگم

سلام عزیزم
ممنونم از اینهمه زیبایی که در نگاهته و این انرژی مثبت و قشنگ
شما هم همینطور پری مهربان

شکیبا سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 03:34

متن یه طرف......آقا اصلا تصورم از چهرت این نبود

چی بود؟

همراز یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 13:52 http://hamraaz.blogfa.com

فرفریاشوووو لبخند خوشگلشووو
بانو جان فرفری موی غزل ساز منی

همرااااااز
کجایی تو دختر؟ دلم برای مهربونیات تنگ شده بود خیلی خوشحال شدم وقتی پیامت رو دیدم

قره بالا شنبه 6 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 20:20 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

فرفری کوی غزل ساز کی بودی تو دلبر؟؟؟؟

روزای سخت مثل سربالایی جاده ها تموم میشن و میرن
خوشگلی و سرسبزی بمونه برات خوشگل جان

ممنونم قره بالای خوشگل
تو میدونی روزهای سخت چقدر دیر میگذرن اما میگذرن. نه؟ :)❤️

تیلوتیلو شنبه 6 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 15:11 https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام عزیزم
دیدم ننوشتی ولی حس کردم تو حال و هوایی هستی که باید بیام و باز بهت سر بزنم
بیام باز عکس قشنگت را ببینم
بهتری دختر جان؟

سلام تیلو جان عزیزم
ممنونم که به یادمی و محبت داری والا اگر خبرهای بد بذارن بهتر هم میشم. تا میام نفس بکشم باز یه خبر سیاه اما خوبم، از قبل بهترم.

بهار جمعه 5 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 23:54 http://Www.onlyspring.blogfa.com

سلام نودل جان :)
حالت چطوره؟ بهتری نسبت به چند روز گذشته؟

سلام خوشگل جان ❤️
ممنونم مهربون. آره خداروشکر هرچی میگذره زهرش بیشتر گرفته میشه و چون خودمم تجدید قوا میکنم بهتر میتونم کنار بیام.

عمه اقدس الملوک چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 21:17

ایشالا که همیشه لبها و چشمهات بخنده و اون فرفری های قشنگت دنیا را زیباتر بکنن عمه جان

ممنونم عمه جوووون

رها چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 13:49 https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام لیمو جان
میدونم چه دردی و رنجی کشیدی، درکت میکنم و متاسفم
با این وجود شاید این همه سختی باعث بشه یه روزی یه جایی تصمیم بگیری ،بیشتر شاد باشی بیشتر از زندگی راضی باشی بیشتر خودت باشی. اون روز که برسه از سختی ها هم میشه متشکر بود.
شاید ترکیب متناقضی به نظر برسه،اما آرزو میکنم نتیجه این مهرماه سخت،رسیدن روز شادی های بیشتر و عمیق تر باشه.
+چقدر تعجب برانگیز بود که اون جاده به جای عجیب و ترسناکی منتهی نشد،مثل تجربه های قبلی.شاید از مود فیلم ترسناک بیرون اومده باشی

سلام رهای عزیزم
امیدوار بودم ندونی.
به محض اینکه سر پا میشم از ضربه به همین فکر میکنم. اینکه خوشی هرچند کوتاهم رو موندگارتر کنم، بیشتر زندگیش کنم. چه دعای قشنگی برام کردی، کیف کردم.
+ آره من خودمم صاف نشسته بودم و منتظر بودم، دوباره از اون کارای بی برنامه هشلهفتی بود. گفتم یا رو کوه گیر میکنیم یا میرسیم به یه جایی که نباید.

خانم مهندس چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 11:38 https://msengineer.blogsky.com/

چرا اینقدر بعضی ها منفی ان ؟ خطاب به یه مرد
اتفاقا اینقدر روزهای سخت داشتی بعد فقط از خوشی ات واسمون نوشتی
و من حس کردم کل سال رو خوش گذروندی اینقدر که از خوشی ات پر رنگ نوشتی

شاید بعضیا فکر کنن تظاهر میکنم ولی واقعا اینطور نیست.فقط یه جورایی یاد گرفتم از اون اتفاق های بد فرار کنم. بازگو و مرورشون نکنم تا یادم نیاد. هرکسی یه جور با زندگی مواجه میشه خب. من سعی میکنم به شادی ها بیشتر فکر کنم، راه دیگه ای نیست فکر کنم :)

خانم مهندس چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 11:36 https://msengineer.blogsky.com/

چقدر جوان و زیبایی لیمو جان
وقتی فکر میکنم یه دختر احتمالا دهه ۷۰ -۸۰ چطور میتونه اینقدر قشنگ بنویسه بهترین ترکیب ازش میشه تصویر شما
بعضی روزها خیلی سختن و گذر ازشون صبر و تحمل میخواد و حق داری که نتونی بنویسی چون نوشتن به خیلی چیزها احتیاج داره که شاید اون لحظات آدم نداشته باشه
و چقدر خوب که نوشتی

خانم مهندس عزیزم
محبت دارید شما. خجالتم میدین. پیش نوشته ها و قلم شما که واقعا کمتر کسی حرفی برای گفتن داره.
ممنونم برای دلگرمی و مهرتون. همینطوره. نوشتن معجزه میکنه.

متین چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 08:21 https://matinzandy.blogsky.com/

امید که عمر سختیها و مشکلات کوتاه و لبخندتون پایدار باشه

ممنونم همچنین برای شما و عزیزانتون

Lili سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 14:37

حالا چرا اینقدر خوشگلی؟
امون از ترکیب فرفری هات با رنگ رژت
واقعا یه وقتایی نوشتن ادم نمیاد که نمیاد
هی میخوای ازش در بری و فرار کنی
شاید چون وقتی داری مینویسی برمیگردی همونجا
تو همووون نقطه
تو همون زمان
و انگار دوباره زندگیش میکنی
داشتن دوستای پایه و خوش سفر نعمته ها
نمیشه بیشتر به روزای خوب پاییز فکر کنی؟
تا فکر اون اتفاقای بد میخواد هجوم بیاره سریع خودتو تصور کن تو همون جنگله
اصلا همین عکستو نگاه کن
فرفری زیبا ،گیلان زیبا

خجالتم نده لی لی جان ممنون بابت محبتت
آره دقیقا همینطوره. تازه هربار یکی نظر میده هم دوباره یادت میاد و دلم نمیخواد هروقت اینجا رو هم باز میکنم باز همون اتفاق برام مرور بشه. به اندازه کافی سخت و بد بوده.
+ چرا میشه. به خودم قول دادم لبخند بزنم حتی شده به زوور

samar سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 11:10 https://glassbubbles.blogsky.com/

لبخند و موی فر خوشرنگت چه دلبری بوده و چه ترکیب رنگ محشری بکگراند سبز پشت سرت و گل توی دستت
از اینکه انقدر صبوری و قدرت داری که میتونی لابه لای تمام دردا و خستگی ها و دغدغه هات خوشی پیدا کنی و بخندی حتی اگه ته دلت رنجیده ست بهت افتخار میکنم دخترکم, میدونم از پس ِتمام پیچ و خم ها برمیای.
من عاشق اون دریاچه ام (الیمالات) و از تصور اینکه گفتی بارونم اومده حسشم باعث شد قلبم تند بزنه از هیجان, تا خیلی سال قبل اینطوری شلوغ و شناخته شده نبود ولی کلا هروقت سال بری همینه.

ممنون ثمرجانم. چشمات زیبا میبینه. تمام اون گلها فدای شما
جای شما خالی واقعا. واقعا واقعا واقعا. خیلی قشنگ بود شبیه یک رویا و سبز. و اینکه تمام تلاشم رو میکنم، یعنی تا جون دارم تلاش میکنم :))❤️

طیبه سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 08:25 http://parandehdararamesh.blogfa.com/

فقط بگم وه چه زیبایی نو
ماشالا ماشالا
چه دلنشینی تو

طیبه جان واقعا خجالت کشیدم. ممنونم ازتون، محبت دارین ❤️

نگار سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 05:15

چه خوشگلی دختر

ممنون نگارجان. نگاهتون خوشگله

Haida دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 00:35 http://Haida96.blogsky.com

خدا قوت بهت

میدونی اینکه هزار هزار روز سخت میگذرونیم اما دونه دونه قشنگیها رو برای نوشتن و ثبت کردن جدا میکنیم. اینکه بی صبر شراکت توی جزئیات لحظه های خوب زندگی با هم هستیم، یعنی چی؟
یعنی جان زندگی در ما زنده‌ست

ممنونم هایدا جان
خیلی عجیبه دیروز دقیقا داشتم همین رو مینوشتم. نمیخوام تمارض کنم اما واقعا روزهای سختی رو گذروندم اما به اینجا که میرسم میخوام حتی اگر یه دقیقه ی شاد داشتم همون رو بنویسم.

دزیره یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:35 https://desire7777.blogsky.com/

خوب پس با یک لیموی فر فری با یک لبخند فوق زیبا طرفیم خیلیم خوب همش فدای لبخندت و یکی از پیچ های مویت عزیز دل همایونی و ماچ همایونی به گوشه ان لبخند دلفریب
دیگه داشتم نگرانت میشدم که چرا نیستیا

بوسه به دل نازک همایونی و یه بغل خیییلی بزررررگ
اصلا خوب نبودم. همین که توی اون روزها خودم رو راه بردم و از مهلکه عبور میکردم انرژی زیادی ازم میگرفت. الان اومدم ماچ همایونی هدیه گرفتم.

زهره شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 18:58 https://shahrivar03.blogsky.com/

عزیزم همین که به اینهمه فراز و فرود اجازه ندادی آرشیو ماه مهر رو ازت بگیره یعنی روی دنیا رو کم کردی
لبخند بزن تا دنیا هم بهت لبخند بزنه

بله زهره جان تمام تلاشم برای همین لبخنده. واقعا ترجیحش میدم حتی به زور :))

ربولی حسن کور شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 17:04 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بابت لطفی که به من دارید ممنون. اما حداقل اون سفرنامه شمالی که شروع کرده بودین تمومش میکردین! (همون که طرف اومد توی ویلاتون زیادت اهل قبور!) یا حداقل بگین توی سفر اخیرتون بالاخره دور زدین یا رفتین سراغ اون شهر بی درخت که اسمشو هم ننوشتین؟!

سلام به شما
خب آقای دکتر نمیتوووونم. تنبلم اصلا هم جزئیات یادم نمیمونه. از اون سفر یادمه که دو کیلو چاق شدم بس که غذاهای هر روز متنوع و خوشمزه بود. چندبار دریا رفتیم و جنگل و خرید. قشنگترین حس این بود که آخرین مسافرتم با پدربزرگم بود :)
این سفر هم که نه دیگه، نوشتم دور زدیم. ویلامون توی رستم رود بود و هر روز میرفتیم اطراف و میگشتیم و برمیگشتیم.

ایراندخت شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 15:31 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

میفرماید
گاه اوج خنده ما گریه است
گاه اوج‌گریه ما خنده است
زندگی ترکیب شادی با غم است
و......
امیدوارم روزای غم زودتر تموم بشه و روزای بهتر و شادی برات برسه.

چقدر قشنگ. بله همینطوره اما خب اینکه اون غم چقدر سنگین باشه هم مطرحه. نمیشه یه شادی کوچیک و ده تا غم و غصه :)

بهار شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 15:03 http://Www.onlyspring.blogfa.com

وااااای قربونت برم که انقد قشنگی شبیه عروسک. موهای پیچ پیچی خیلی دوست دارم.
تو لیمو نیستی، باید اسمتو بزارم نودل :))))) بعدم با چاپستیک بخورمت :)))
+واقعا آدم گاهی خودش می مونه، میگه چطور زنده موندم و دوام آوردم؟؟؟ آدمیزاد خیلی پوست کلفت شده بخدا :)

بهار از دست تو. ممنونم قشنگترین.
شما مجازی هرچی دوست داری صدا بزنی خوشگل. حالا عکس خودت رو اگر بذاری دوباره قبل از اینکه وقت کنی من رو بخوری بقیه خوردنت.
+ پوست کلفت رو خوب گفتی. کرگدن اصلا :)

تیلوتیلو شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:03 https://meslehichkass.blogsky.com/

ولی توی خونه ی ما به فرفریا میگن:
فرفری موی غزل ساز منی
عشقه خاموش غزلهای منی


توی پیچ پیچ موهای آدمای فرفری یه عالمه آرزو و امید پایکوبی میکنن
میدونی شماها با این موهای خوشگل و خوش حالتتون دنیا را قشنگ تر میکنید؟
میدونی با این لاک قرمز قشنگ که با رژ لبت ست شده باعث میشی دنیا جای بهتری بشه برای زندگی؟

میدونی کسی که اینطوری قشنگ توی کادر می ایسته و لبخند میزنه هزاران امید داره ؟
میدونی اینهمه امید باعث میشه یه عالمه آدم در اطراف تو با انرژی خوبت انرژی بگیرن؟
اینا را میدونستی؟

عزیزدلم
اشکم در اومد تیلوجان. شاید بنظر بقیه ریا باشه اما گاهی آدم واقعا احتیاج داره به این حرفها. ممنونم که این محبت رو داری و برام مینویسی. خیلی خوشحالم بابت داشتنت

شادی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 12:02 http://setarehshadi.blogsky.com/

قبلا می گفتیم فلان سال چه سال بدی بودف بعدش به فصل کشید الانم داره به ماه می کشه، مهر و ... . متاسفم برای خودمون امیدوارم آبانمون بهتر باشه.
عکست خیلی زیبا و امیدبخش بود عزیزم

بله متاسفانه فقط امیدوارم به روز نکشه.
همیشه حس میکنم تنها راه زنده موندن امیده. امید دارم شادی جون. امید دارم که آبان برخلاف غمهای گذشته ش این بار شیرین باشه.
+ خوشحالم که اینطور بوده و ممنون، نگاهتون زیباست. ❤️❤️

تیلوتیلو شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 10:53 https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام لیموی عزیزم
موهای فرفری را نگاه کن
ای خدا
این فرفریا چی میگه؟
میدونی پست مهرماهی نشون از این داشت که مهرماه سختی بود ... ولی اون عکسی که از گل و موهای فرفری گذاشتی نشون میداد که هنوز محکم و قوی و مقاومی و به زندگی امیدوار...
فقط میتونم به آرزو کنم
آبان بینظیری پیش رو داشته باشی...

سلام تیلوجانم
نهایتا شبیه آقای ویگن میگن کمتر زن شانه چون سرت رو ترک میکنیم
+ ممنونم از نگاهت و ممنون تر از آرزوی زیبات. منم این آرزو رو برای شما و عزیزانت دارم.❤️❤️

یه مرد شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 09:36 http://Whiteshadow.blogsky.com

اینهمه خوش گذروندی؟
بعد چس ناله ات رو اوردی واسه ما؟

اول اینکه شما میتونی نخونی مگر اینکه فضولی خیلی اذیتتون کنه. دوم هم اینکه هرکاری دوست داشته باشم میکنم، بهتون هیچ ربطی نداره. سوم هم اینکه واقعا کورید و کم فهم وگرنه میدیدین که نوشتم این تنها پنج روزی بود که خندیدم. خیلی عجیبید! یعنی من اینهمه تلاش کردم فقط خوبی و خوشی بنویسم باز شما اومدی یه حرفی زدی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد