لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

با ستاره ها

تقریبا دو هفته ست که این دور و بر نبودم. اینجا نبودم اما هزاران کلمه و پست توی سرم با خودم صحبت کردم. هزاران دقیقه و میلیونها ثانیه رو بلعیدم و زل زدم به پرواز پرنده ها توی برف، عقربه ها و تیک تاک ساعت یا حتی لاستکیهای ماشین ها و اون صدای حاصل از اصطکاکشون با آسفالت. نمیدونم جمله ی ثمر عزیزم بود یا اِلفی یا یکی دیگه از دوستان که لابد به نوشته هاش معتادم و مدام میخونم (یه کم شرمنده ام که دقیقا خاطرم نیست) اما این چند روز برام نمود عینی داشت که حقا انسان بنده ی هورمون هاست. روزها با انرژی و کار شروع میشدن بعد کم کم انگار خورشید به گلوله برفی بتابه، غم و غصه آبم میکرد. ظهر ها تا خونه گریه می کردم (نه همیشه). عصر ها به ورزش یا خواب میگذشت و شب ها به دیدار آبی، مهمانی، خرید یا کارهای واجب برای زندگی. حتی محض رضای خدا نتونستم یک فیلم ببینم یا کمی از کتابم رو بخونم. نه اینکه وقت نباشه، جان نبود. دو روز پیش که برمیگشتم خونه توی سکانسی از زندگی گیر کردم. سرما استخوانهام رو میسوزوند، یکی از والس های محبوبم رو میشنیدم و قبلش به قرار هرروز مقادیری اشک هم ریخته بودم که جاش رو پوستم سوزش ناچیزی داشت اما حس میشد. یه پراید دیدم که سپرش شکسته بود و ابرهای داخلش (اسفنج مانند) دیده میشد. با خودم فکر کردم که چرا میگن کاش مردم هم دانه های دلشان پیدا بود؟ مگه نمیدونن اون انار متشابه هم میشکنه تا دونه هاش دیده میشن؟ این سپر بی نوا هم شکسته و برف میره تو عمق جونش که من می بینم. مردم فقط میخوان دل و جیگرت رو ببینن، فقط میخوان معما حل بشه. براشون مهم نیست شکسته باشی، فقط میگن اوه نمیدونستیم توی سپر ابر هست مثلا. یا اوه چه جالب دونه های این اناره سفیده. بعد احساس کردم که خُل شدم. ایستادم توی سرما ها و دارم مردم رو قضاوت میکنم در حالیکه خودم هم برای عابر اون طرف کوچه مردمم.  این حس امروز صبح هم باهام بود، وقتی داشتم فکر میکردم کاش فرار کردن مقصد نداشت. یعنی میدونید کاش برای فرار کردن فقط مبدا لازم بود، همین که میدونستی از اینجا میخوای بری کافی بود. یهو با یه ساعتی که حتی رُند هم نبود همه چیز رو ول میکردی و میرفتی. البته شاید این فکر از خُل بودن نباشه. بعضی وقتها خیلی از زندگی میترسم اما بعد که به خودم میام میبینم پررو پررو دارم ادامه میدم انگار که قبلا دوره اش رو هم دیدم!

دیروز رو مرخصی گرفتم. سه تا فیلم دیدم (پله ی آخر، شاعر زباله ها و The immigrant) و چند فصل کتابم رو خوندم. سفرنامه ی یک استاد دانشگاه ست که دکترای ادبیات داره و سال ۶۴ ه.ش از طرف دانشگاه به انگلستان رفته. جالبه و خیلی من رو به یاد دکتر ربولی میندازه.دلیل علاقه ی بیشترم هم اینه که نسخه اولیه ش دست منه با برگه های کاهی که از بین کتاب های دست دوم یک دستفروش پیدا کردم؛ آخه من شیفته ی کتاب های خونده شده ی قدیمی ام.

نظرات 22 + ارسال نظر
کوهنورد جمعه 3 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 16:09 http://1kouhnavard.blogsky.com

سلام
سال نو مبارک
ان شالله سالی پربرکت همراه با سلامتی داشته باشید

سلام جناب کوهنورد
سال نو مبارک باشه. امیدوارم برای شما و خانواده، خصوصا کوچولوی تازه رسیده پر از خوشی و اتفاقهای خوب باشه.

قره بالا چهارشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 23:06

سال نو مبارک لیمو جانم

ممنون قره بالای خوشگل. سال نو شما هم مبارک

ثنا چهارشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 12:07

سلام لیمو جانم.
سال نو رو بهت تبریک میگم
امیدوارم امسال سال خوبی برات باشه، غصه ها کمتر باشن و شادی ها بیشتر ...
بوس بوس.

سلام عزیزدلم سال نو امیدوارم مبارک باشه و پر از اتفاقهای خوب...
دلم برات خیلی تنگ شده. از صمیم قلب آرزو دارم شادی و نور راهش رو دوباره به قلبت پیدا کنه.

آرش چهارشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1403 ساعت 07:00 https://apblog.ir/

نوروز مبارک
امیدوارم سال جدید، سالی سرشار از سلامتی، خوشبختی و شادی باشه براتون و مثل همیشه ما هم بتونیم با قلم زیبای شما، داستان روزهای خوبی که پشت سر گذاشتین رو بخونیم.

سلام آقای آرش نوروز مبارک و خجسته
ممنون از دعای زیباتون و لطفی که دارین. امیدوارم برای شما هم سال جدید پر از شادی و موفقیت باشه.

رها سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:46 https://polibejavedanegi.blogsky.com/

لیمو جونم غمت رو نبینم قشنگم
این روزها سوال منم این شده که درد و اندوه کی قراره تموم بشه و متاسفانه توی افق دید من یکی ،حتی سرابی از پایان اندوه و شروع فراغ بالی دیده نمیشه. اما هرچی باشه بازم یه روزی تمام میشه و شادی به اردوگاه ما هم برمیگرده.
اشک های امروز هم دلیل شادی های فردات میشه. مهم اینه که همین طور مهربون و خوش قلب که هستی ، بمونی

سال نو مبارک عزیزم به امید رسیدن قشنگ ترین روزها

رهای مهربونم
امیدوارم واقعا امیدوارم...
سال نوی مبارک رها جان. چه آرزویی زیبا تر از این. امیدوارم روزهای زیبا برای من و خودت تند تند بیان.

فاطمه سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 07:13 http://Ttab.blogsky.com

سلام عزیزم سال نوت مبارک.ایشالله برات پرازشادی ودلخوشی باشه

سلام فاطمه جون. خیلی ممنونم سال نوی شما هم مبارک و پر از اتفاقات خوب و روزهای زیبا باشه.

عمه اقدس الملوک شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 19:04 https://amehkhanoom.blogsky.com

ننه لیمو پست آخرسالی نمینویسی؟

ننه واقعیتش خیلی وضعم خرابه. هر چی بنویسم ناراحت کنندست. چند روزه دارم دنبال یه چیکه حال خوب به این در و اون در میزنم. سعی ام رو میکنم حتما یه چیز خوب بنویسم :)

الف شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 16:06 https://elfinz.blogsky.com/

چه قشنگ بود که اسمم رو توی نوشته‌ات دیدم. چقدر از تشبیه سپرت خوشم اومد.

عزیزدلم

نگار زن خوشبخت پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 00:27

اتفاقا من هم دوست ندارم دانه های دل مردم پیدا باشه و برام هم حس بودنمون جالب بود.
کدوم فیلم رو توصیه می کنی ببینیم؟


پله‌ ی آخر خیلی خوب بود. موضوع خوب به همراه بازیگرهای خوب.
مهاجر (immigrant) رو بخاطر خواکین فینیکس و ماریون کوتیار دوست داشتم. داستانش شبیه یه رمان عاشقانه‌ ی قدیمی بود. تکراری تقریبا

کوهنورد چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 06:23 http://1kouhnavard.blogsky.com

با خودتون عهد کردید که این یک روز مرخصی به بطالت نگذره

بله دقیقا. یک دقیقه هم دور ریز نداشت.

عمه اقدس الملوک سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 15:31 https://amehkhanoom.blogsky.com

من علیرغم دونستن ارزش کتابهای دست دوم یا چاپ اول قدیمی، خوندن از روی اونها را دوست ندارم. چون باید مراقب برگه هاش باشی که خراب نشن، چون ارزشمند هستن. کلا کتاب باید برگه هاش نو باشه، کاهی نباشه و بوی نویی بده

من برعکسم یعنی عاشق کتابهای درب و داغونم. خودم مراقبم ولی اگر برگه‌هاش کاهی باشه، کم پیش میاد ولی جلدش تا خورده باشه و اینها بیشتر دوستش دارم. انگار کتابه جون داره، قبل من چند نفر خوندنش.

پریسا یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:42

چقدر خوب می‌نویسی لیمو جان. آدمو وادار به فکر کردن می‌کنی. قلمت مانا و دلت آروم عزیزم.

ممنونم پریسا جون محبت دارین

قره بالا یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 08:22

مردم فقط می‌خوان دل و جیگرت رو ببینن
بسی حرف درستی زدی لیمو جونم

کاش اینطوری نبود البته :)

samar جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:27 https://glassbubbles.blogsky.com/

یاد یه دیالوگ فیلم مادر افتادم: تو ماهی .. منیری بیا بغلم لیمو خوشگله
نه خل شدی نه اتفاق بدی افتاده گاهی اوقات فشار اطراف حتی اگه مهمونی و خوش گذرونی و سفر و خرید باشه مناسب پتانسیل درونی آدم توی اون لحظه ها نیست انگار آدم یه جایی گیر کرده و دلش میخواد بایسته و اون گره رو باز کنه بعد میبینه نمیشه باید بشینه بعد میبینه با یه دست نمیشه و نهایتا چارچنگولی میشینه روی زمین که گره رو از پاش باز کنه ولی به چشم بقیه افسرده و بدبخت بیچاره میاد که البته ذره یی مهم نیس. حس کردم توی ذهن یه گره نیازمند به باز شدن داشتی و حالا که نوشتیش میتونم تا حدود زیادی مطمئن باشم بازش کردی.
سه تا فیلمو دیدم و با امتیاز بالا و اختلاف زیاد پله آخر رو انتخاب میکنم. آخ که عاشق کتابای دستفروشام بوی کاغذاش اومد

ثمر عزیزم
واقعیتش برای من اینطوریه که فقط خودم میدونم توی یکسری لحظات چقدر درمونده و افسرده‌م به نظر بقیه خیلی هم شاد و خوشبین و پرانرژی‌ ام. :)) نوشتن آرومم میکنه، همینکه فکرهای پیچ درپیچم رو مینویسم انگار یه وزنه از دوشم برداشته میشه.
پله ی آخر واقعا عالی بود. از اون فیلمها که گاهی تو خلوتت میاد تو ذهنت که اگر نمیگفت چی میشد، اگر دوسش داشت، اگر، اگر...
هم سلیقه

آرش جمعه 11 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:06 https://apblog.ir/

یاد چند سال پیش افتادم که یکی از تفریحاتم قدم زدن توی خیابون انقلاب و خرید کتابای دست دوم بود...
مثل همیشه عالی نوشتین و البته که امیدوارم خیلی زود حالتون بهتر شه و لبخند جای همه‌ی اشک‌ها رو بگیره و خوشی بخش جدایی‌ناپذیر زندگیتون باشه.

این یکی از بزرگترین تفریحات منه. دونه‌ دونه کتابها رو نگاه کردن و سردرآوردن، خوندن دستخطهای تقدیمی اولشون...
ممنون از شما. آرزوی زیباییه متقابلا برای شما شادی و روزهای خوش میخوام.

متین پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 20:14 https://matinzandy.blogsky.com/

سلام درون خودتو به کسی نشون نده، قولی خودت فقط دوست دارن دل و جیگرتو ببینن، کاری ندارن چی شدی و چه خواهش شد ،

سلام :)
شخصا علاقه‌ای به گفتن ریز و جزئیات ندارم، یه جور حس ناامنی میکنم. حتی اینجا هم مشهوده ولی یه وقتهایی آدم دلش میگیره که کاش میشد.

فاطمه پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 09:16 http://Ttab.blogsky.com

سلام عزیزم چی بگم ،اگه بگم غمتوبگوکه سبک بشی شاید دلت بیشتربسوزه.ایشالله غمت کوچولو وکوچیک تربشه تااینکه ازبین بره کلا

سلام. بله درست حدس زدین گاهی صحبت کردن شبیه کندن زخمه که خون زیرش تازه میشه. ممنون از دعای خوبتون. قشنگه

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 08:00 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
ممنون از لطفی که به من دارید.
فقط کاش اسم کتاب را هم میفرمودید.

سلام به شما
ممنون از شما که سفرنامه مینویسید.
اسمش "جزیره بی آفتاب"ه اما اینی که من دارم طرح جلدش و سال چاپش با اونی که توی سایتهاست متفاوته. فکر میکنم نسخه ای که دارم رو خودشون سال 65 منتشر کردن به همین دلیل اطلاعات ناشر و اینها هم نداره.

هاله چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 13:15

همه ی وبلاگ های خبرنامه رو لغو عضویت کردم جز وبلاگ پر از حس خوب تو :)
نمیدونم چرا ولی هروقت میخونمت یا حتی نمیخونم و اسمت رو میبینم انگار دارم به یه دوست قدیمی توجه میکنم که قراره نقش خیلی مهمی تو آینده م داشته باشه :)
فرار بدون مقصد رو هستم خیلی زیاد. اینجای زندگی واقعا نیازه
اصلا میدونی چیه؟ انگار همه دارن حرفای تو رو زندگی میکنن اما نمیدونن دقیقا دارن چیکار میکنن! بعد توی لیموی خوش قلم میای میشینی زیسته ها رو چنان قشنگ تعریف میکنی و با کلمات بازی میکنی که آدم دلش میخواد یه نسخه از تو رو روی مغزش نصب کنه تا هر لحظه از زندگی رو با کلمات مناسب براش توضیح بده :))

من از خواننده های قدیمی و گاهی روشن هستم. اسم و اینا رو همه رو عوض کردم و فقط تو رو میخونم لیموی قشنگم

میشناسمت هاله جان خاموش می اومدی ولی من از توی آمارهای وبلاگم مچت رو میگرفتم می اومدم میخوندمت.
محبت داری عزیزم، خیلی برام عزیزه و افتخار داره که جایی توی ذهن و قلبت دارم. لطفا اگر مقدوره روشن باش و آدرست رو بذار. فکر کنم الان با سرچ اومدی که آمار وبلاگت نمیاد. بعضی روزها خیلی تاریکن نه تنها من، همه ی آدمها به روشنایی قلب قشنگت احتیاج دارن.
در مقابل جملاتت کلمه کم میارم برای تشکر.. ممنون از دوستی و لبخندی که بهم هدیه دادی. ❤️

ایراندخت چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 13:06 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

قلمت رو دوست دارم لیمو، انگار یک فصل از کتاب یک نویسنده خوش قلم رو می‌خوندم، امیدوارم اوضاع هر چه زود تر بهتر بشه و همه چی برات خوب پیش بره

محبت داری عزیزم ❤️ منم امیدوارم. یعنی یه کورسوی امید اون ته مه ها

دزیره چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 12:58 https://desire7777.blogsky.com/

عزیزم درست گفتی مردم فقط میخوان ببیننت وقتی واضح دیدن و براشون پیچیدگی نداشته باشی ازت میگذرن خیلی راحت
مرخصی برا یفیلم دیدن و خوندن کتاب عالیه حتی بعضی وقتا برا یهیچ کار ینکردن نشستن و مزه لحظه ها رو حس کردن و فرار بی مقصد عالیه عالی روح ادمو تازه میکنه

یکبار دیگه هم اینکار رو کردم اما خوب نبود.بیشتر کسل شدم. این بار وقتم رو به بطالت نگذروندم. پا شدم درست حسابی استفاده ش کردم و خوب بود، حالم بهتر شد. :)

تیلوتیلو چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 10:28 https://meslehichkass.blogsky.com/

قدرت قلمت منو جادو میکنه
استعاره هات را دوست دارم
گیر میکنم لابلای کلماتت
هربار ساعت جفت میشه اول یاد تو میفتم ... حالا دیگه هر بار ساعت جفت میشه زنگ و مسیج نمیزنم به آقای دکتر
دلم خواست اون رفتن را ... اون فرار بدون مقصد را
دلم خواست مرخصی از زندگی وکتاب خوندن و فیلم دیدن را
وقتی میخونمت دلم برای دهه سوم زندگی تنگ میشه ... یادم میاد چقدر ولع داشتم برای خوندن ... برای نوشتن... برای حرف زدن ... یادم میاد چقدر زندگی رنگ دیگه ای داشت
لیموجانم ... وقتی میخونمت یادم میاد قدیما برای زندگی و روزمرگیهاش گریه میکردم
یادم افتاد که کتاب دست دوم میخریدم و چقدر از این کار لذت میبردم
یادم افتادچقدر کتاب نخونده توی کتابخونه م انبار کردم و تنبل شدم توی خوندن و نوشتن
یادم افتاد ...
چقدر خوب نوشتی... چون یادم افتاد برای آدمهای اونور کوچه منم مردمم و جهان حول محور من نمیچرخه

تیلو جان من پام رو لبه ی تیغه اشکم رو در نیار :)))
کامنتت توش کیلو کیلو محبته و بدون اغراق از اون آدمهایی هستی که حس میکنم خدا باهاشون دنیا رو نجات داده. از بی رنگی، از نامهربونی، از بی ذوقی... احساساتی که این روزها نه به خواست خودمون بیشتر به جبر زمانه از دست میره. اگر به یاد گذشته ات میفتی، شاد میشم آینده م شبیهت باشه.
ممنونم که هستی، که مهربونی و مهمتر از همه به یادمی. به آقای دکتر مسیج بده لطفا، همینکه به یادت میام برام عزیزه.❤️

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد