لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

زوال اطلسی ها

چند روزه که درونم ساکته. برخلاف ظاهرم که میخنده و کار میکنه و مهمونی میره از درون خالی ام. شبیه عروسک های چینی که قبلا گوشه ی خونه ها بود. ضربه که میخورد و یه تیکه ش میشکست تازه میدیدی چقدر خالیه.  به ذهنم رسید که بنویسم. ذهنم؛ شبیه یه برهوته با ماسه های نرم سفید. از توی فیلترش حتی نور خورشید رو هم نمیبینم. اتفاقات و آدمها دورن، خیلی دور. نقطه هایی که بحث میکنن، میخندن، تفریح میکنن، نقشه میکشن و... . عمیقا خسته ام از این مبارزه نابرابر با مشکلات، از این بی عدالتی توی زندگی ها. از اینکه درست ترین آدمی رو که میشناسم بهترین شب زندگیش خراب میشه اما یکی از بدترین  آدمهایی که دیدم، خوشبخت و موفق میشه. از اینکه هرچقدر تلاش میکنی که زندگیت رو خودت بسازی باز هم یه اتفاق از آسمون نازل میشه و همه چیز بهم میریزه. انگار هربار بهت نشون میده هیچ قدرتی نداری. دوست دارم این روز طولانی توی ذهنم تموم بشه و شب بیاد. آسمون صاف بشه و ستاره ها رو ببینم. دوست دارم دوباره زندگی شروع بشه. سختی ها رو پشت سر بذارم و همه چیز عادی باشه.میدونم که بچگانه ست حتی وقتی دوباره میخونم پست رو دلم نمیخواد منتشرش کنم. با خودم میگم خب که چی؟ اینهمه غر زدن و حال بد به بقیه دادن چه فایده ای داره؟ اما خودم میدونم که نوشتن سبک ترم میکنه. انگار یه بار سنگین از دوش ذهن مدام در حال فعالیتم برداشته میشه و صدای پووف گفتن عمیقش رو میشنوم که همزمانه با پاک کردن صورتش با یه دستمال پارچه ای بعد از چند روز کاری سخت. :)

پی نوشت:  فعلا تنها راهی که به ذهنم رسیده کمتر خبردار شدن از زندگی دیگرانه که نه ببینم حالشون خوبه نه بد! فکر کنم راه مسخره ایه و قطعا یک نوع فراره اما بصورت جدی الان در توان خودم نمیبینم که بخوام روی علت رخ دادن چنین موضوعاتی یا مقایسه ی خودم و شرایطم با دیگری یا حتی کارهایی که از دستم برمیاد و میومده، تمرکز یا حتی دلسوزی کنم. شاید روزهایی آرومتر و کم مشغله تر بهش فکر کردم.

 باشد که اندکی رستگار شوم. :))


نظرات 34 + ارسال نظر
مریم و سعید. پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 22:56 http://Saghf.blogsky.com

این روزها انگار همه شبیه همیم....

و متاسفانه روزهای خوبی هم نیست...

ربولی حسن کور دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 14:58 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نگذارید قسمت مهر 1402 در این وبلاگ خالی بماند

سلام
وای درست میگید. خیلی سرم شلوغه قسمت پیامهام پره و ناراحتم که وقت نمیکنم بخونم وبلاگهای به روز شده رو. شروع میکنم به خوندن و کمشون میکنم باز دوستان آپدیت میکنن و عقب می افتم.

Negar جمعه 21 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:46 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

نمی دونی چقدر درکت می کنم. شاید شرایط زندگیمون شبیه نباشه. اما حسمون خیلی شبیهه.
بعضی وقتها عمدا از همه چی بی خبر می مونم. چون تحملش رو ندارم.

انگار راهش همیشه نگار جون. تنها راه :)

رها چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 16:03 https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام لیمو جونم
چقدر این روزها حالمون شبیه همه،امیدوارم الان بهتر شده باشی.
خانم دکتر رها بازم برات تجویز داره
واسه چشم و قلبت

سلام رهاجونم
بهترم عزیزم بهترم که جز این راهی ندارم.
آخ جون

فاطمه یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 15:24 http://Ttab.blogsky

داری بزرگ ترمیشی

دیگه دارم پیر میشم!

Pari پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 01:04

❤️❤️

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 15:55 http://Daroneman.blog.ir

امیدوارم حالت بهتر شده باشه لیمو جان
اگر دلیل حال بدت تناقض هایی هست که میبینی میتونم بگم تو با ترازوی خودت خوب و بد را سنجیدی و ترازوی همه ی ما آدم ها خوب و دقیق نیست. هر چیزی ی ظاهری داره و ی باطنی. تو نمیدونی در پشت اون اتفاق خوب و بد چی قراره برای شخص پیش بیاد

بهترم عزیزم.
نمیدونم یه عمر به خودم گفتم از زندگی مردم عکس نگیر اما دست خودم نیست. یه سری چیزها به عکس و فیلم نیست واقعا عجیب غریب متفاوته.
امیدوارم برای همه خوبی پیش بیاد همین :)

بهار دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 15:47 http://Www.^^^^^^^.blogfa.com

الان حالت چطوره عزیزم؟ بهتری؟ تونستی یکم از انرژی تو برگردونی؟

سلام بهارجان آره اما متاسفانه دیشب توسط یک فرد بیخود خراب شد. یعنی کل خاطرات چهار روز سفر تقریبا توی ذهنم خراب شد :(

Meys@m دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 14:32 https://meysamkh.blogsky.com/

واقعیتیه که نمی شه تغییرش داد

متاسفانه...

Meys@m یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 14:43 https://meysamkh.blogsky.com/

فک کنم اینایی که گفتی دغدغه بیشتر آدمایی باشه که تو این کشور زندگی میکنن و هر روزشون با این سوال که بالاخره که چی و چی میخواد بشه؟ شروع میشه و به اتمام می رسه و وقتی اینارو از یه نفر دیگه یکی می شنویم تازه میفهمیم و متوجهش میشیم.

اینکه همه مثل همیم به جای آروم شدن، ناراحتترم میکنه. کاش میشد کاری کرد. کاش واقعا خواستن توانستن بود. کاش...

Blue یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 06:57 http://estamich.blogfa.com/

به نظرم بزرگترین لحظه تو زندگی وقتیه که با این فکتِ نا عادل بودن روزگار کنار بیایم به علاوه اینکه انسان ذاتا در حال رنج کشیدنه چون سطحِ افکارش وسیع‌تر و عمیق‌تر از طبیعتِ اطرافشه و لذا هرکدوم زجر میکشیم چون اینجا جایِ واقعیمون نیست؛البته نمیخوام بحث دنیایِ جاودانه‌ی پس از مرگ رو بکشم وسط چون خودم چندان اعتقادی بهش ندارم بیشتر بحثم اینه که انگار این جهان،اهدافش و اعمالش برامون حقیرتر از روح واقعیمونه و اینکه آیا جهانی پس از مرگ وجود داره که روح انسان توش احساسِ آزادی کنه؟نمی‌دونم،شاید بدبینانه باشه ولی، گمون نکنم همچین چیزی به میون باشه!
+امیدوارم حالت بهتر شده باشه

بله استامیچ جان باهات موافقم اما توی اون لحظه های دردناک متاسفانه این چیزها راضیم نمیکنه. الان که ازش گذشته چرا :)
ممنون از محبتت. آره بهترم خداروشکر و بهتر هم میشم

Haida یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:10 http://Haida96.blogsky.com

بیا بغلم

رفتن و نرسیدن، تکراری ترین اتفاق این روزهاست.

تکراریه اما هربار باز هم سخته :(
مهربون کاش میشد بیام بغلت ❤️

مهربانو دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 14:06 http://baranbahari52.blogsky.com/

لیمو جان حتی منی که پست میذارم از دفاع موفقیت آمیز مهردخت مینویسم و اوقات خوشی که با مهرداد داشتیم هم ، حسی شبیه تو دارم . ببین همه ی ما که تو ایران گیر کردیم و هر روز انواع و اقسام مشکلاتی که تو کشورهای دیگه اصلاً مشکل محسوب نمیشه رو تجربه میکنیم و بعد دهن کجی و ریشخند مسئولین رو میبینیم و برای هیییچ کدوم از کارای معمولی زندگیمون نمیتونیم برنامه ریزی کنیم و همیشه حس عقب موندن و جا موندن داریم، بهتر از این نیست احوالمون . هر کدوممون به طریقی
این اتفاقات کوچولویی هم که میفته و خوشایند محسوب میشه فقط باعث میشه دق نکنیم همین

میدونم مهربانو جون میدونم. خودم هم همینطورم انگار خودمون رو گول میزنیم. تمام اون لحظه رو شادی میکنیم و فاصله این شادی تا شادی بعدی رو غصه میخوریم. زندگیمون شده همین... اینکه تا یه آهنگ میشنوی چشمات پر بشه و بدونی کاری از دستت برنمیاد شبیه زندگی نباتیه

بهار دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 13:30 http://Www.^^^^^^^.blogfa.com

چقدر تک تک کلمه هاتو درک کردم
قربونت برم قشنگ من. فکرشو نکن.
ما نمیدونیم واقعا آخر ماجرای ما چیه؟ کی میدونه شاید اون بهترین اتفاق ها واسه بدترین آدما، بشه بلای جونشون. ولش کن
منم موافق چشم بستن رو زندگی دیگرانم.
تو لاک خودمون پیش میریم

بهار جانم خیلی خسته و زخمی ام. تمارض نمیکنم واقعا بال پرواز ندارم. نشستم یه گوشه تا قوت برگرده به جونم تا اگر شد دوباره پر بکشم :)

خانم مهندس دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 13:03 https://msengineer.blogsky.com/

حس میکنم من هم شبیه حال تو رو دارم
بارها خواستم بنویسم نشده
حتی وب لاگ تو رو چند بار سر زدم ولی نتونستم بخونم
حتی وقتی خوندم نتونستم کامنت بذارم
نمیدونم چرا به قول تو از درون خالی هستم

خانم مهندس عزیزم این خالی بودن رو دقیقا کامل و درست درک کردین و بابتش متاسفم. من همیشه با شوق و ذوق به وبلاگها سر میزدم و کامنت میذاشتم اما الان نمیتونم. برای خودمون حال خوش آرزو میکنم، شاید برآورده شه :)

آرش شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 21:03 https://apblog.ir/

واقعیت زندگی اینه عدالت وجود خارجی نداره و به یه سراب تبدیل شده...
هرچند که زندگی سختی داره و مشکلات یکی پس از دیگری آوار میشن روی سرمون اما بازم میشه کمی شاد بود و با قدرت پیش رفت...
به هر حال پاییز اومده و حال و هوای خوبش میتونه کمی حال هممون رو بهتر کنه...
امیدوارم هر چه زودتر حالتون بهتر شه و شاهد نوشته‌های شاد و خوشحالتون باشیم...

درسته واقعا دارم تمام تلاشم رو میکنم که قوی و شاد بمونم اما گاهی نمیشه. زندگی حریف قدریه :)
تمام امیدم به همین حس و هوای خوب پاییزه. ممنونم از دعای قشنگتون واقعا به دلم نشست. امیدوارم روزهای شما هم زیبا باشه.

تاناکورا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 11:05

دنیا باطنش زندان برای نیکان و بهشت برای بدان هست! لیمو یه ویدیو دیدم چند وقت پیش تحلیلشو خوندم خیلی جالب بود جواب سوالاتت بود سرچ‌کن تحلیل انیمیشن افسانه توشیشان ! خییلی جالبه

دیگه باطن و ظاهرش رو نمیدونم. فعلا که من رو آزرده :))
+ حتما میبینمش. ممنون از پیشنهاد

Pari جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 21:28 https://itstotime.blog.ir/

سلام عزیزم
امیدوارم حال دلت بهتر بشه

سلام پری جانم
ممنونم از مهرت عزیزم. امیدوارم حال دل شما خوب باشه

دخترکاکتوس پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 23:22 http://sadness-girl.blogfa.com/

میفهمم چی میگی کاملا درک میکنم
نمیدونم چرا دنیا اینجوری شده چقدر بی عدالتی اخ اما ب جوابی ام نمیرسیم واقعا. . .
خوبه حتما بنویس هرجوری احساس میکنی ک حالت بهتر میش و ذهنت آزاد تر همونو انجام بده
خودتو مشغول کن
این فیلمی ک گذاشتی ی لحظه خودمو تصورکردم بجاش
+لیمو ی خواسته ای ازت دارم وقتی وبم میای بیزحمت ادرستم بزار من هی باید بگردم دنبال ادرست چون نمیتونم بزارمت تو لیست دوستام چون وبت مال بلاگفا نیس قبول نمیکنه.مرسی

آخه جواب نداره آریانا جان فقط سردرده تهش.
حتما. ممنون که میخونی
+ حتما. میدونی بلاگفا کامنتهام رو خیلی میخوره. آقای الیشاع یکبار گفتن چون آدرس میذارین فکر میکنه تبلیغاتیه حذف میکنه. همیشه سعی میکنم از چندتا کامنت یکیش آدرس داشته باشه اما از این به بعد حواسم هست.

الیشاع پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 16:00 http://daily-elisha.blogfa.com/

امیدوارم حالت خوب باشه لیموی عزیز
این روزها همه‌مون به خودمراقبتیِ بیشتری نیاز داریم تا بتونیم تاب‌آوری بیشتری دربرابر مسائل مختلف داشته باشیم و به زندگی‌مون با دلی خوش ادامه بدیم.

واقعا آقای الیشاع. همچنین شما
مدام به یادتونم و اون پست هدی به خود. با همون روش تزیین غذا و اینها هی به خودم جایزه میدم.

عمه اقدس الملوک چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 23:47 https://amehkhanoom.blogsky.com

کارما که کشکه ننه، عدالت هم تو این دنیا بی معنیه.
من زندگی بقیه را گوش میدم تا درسهای خودم را ازش بیاموزم. چون ما انقدر زندگی نمیکنیم که فرصت تجربه کردن همه چیز و بعد با تجربیاتمون زندگی کردن را داشته باشیم. از هرچی میشنوی فقط اونهایی که فکر میکنی تجربش برای تو مناسبه بردار بقیشم بریز دور. چاره ای نیست.

بهترین کار رو میکنی عمه. واقعا دیگه ظرفیت اطلاعات اضافه رو ندارم. جالبه جلوی پای کسی که دچار مشکل شده کلی راه حل میذارم وناراحتم براش، تهش میبینم رفته کار خودش رو کرده! دست سرنوشت و خدا هم مزید بر علت.

علیرضا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 21:51 http://nneverland.blogfa.com/

واقعا با خط اول و بند آخر این پست احساس همذات پنداری کردم

خیلی موافق این بی خبری هستم، واقعا یکی از فانتزی های من این بود که ساکن یه شهر یا یه محله باشم و تنها دغدغه ام این باشه که فردا شب قرار هست همسایه بغلی رو برای شام دعوت کنیم یا چه میدونم درخت خونه رو هرس کنم ولی خب...

مرسی ازت که تو این مدت بازم به من سر زدی خیلی ممنون

من همیشه نقدش میکردم اما یه سری اطلاعات واقعا اضافه ست و نباید بگیریم.
چه فانتزی خوبی. یاد فیلم Dont worry darling افتادم. :))
+خوشحالم دوباره مینویسی. جدیدا وقتم کمتر شده دیرتر میخونم اما میخونم حتما.

جان دو سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 21:42 https://johndoe.blogsky.com/

به نظر من بهترین راه قبول وضعیت موجود هست و رودررو شدن باهاش هست
هیچ چیز به اندازه فرار یا دورزدنش نمی تونه به ما ضربه بزنه

اتفاق اتفاقه دیگه و هر فرد بنابه کارهایی که کرده و آدم هایی که با هاش روبرو بوده و تعامل داشته دچار دردسرهایی، داستان هایی و وقایعی میشه و این چیزی نیست که از آسمون روی سرش نازل بشه،
و همین طور این از هر فردی به فرد دیگه متفاوت هست و وقتی که قبول کردیم این طور بیاییم تمرین کنیم چالش درست کنیم که در برابرش مقاوم بشیم و ارتقا، یادمون نره قانون قانون بقا هستش، ضعیف ترها همیشه حذف میشن

باهاش روبرو شدم اما نمیتونم بطور قطع مقابله کنم. شاید یه روزهایی انرژی کافی داشته باشم و بتونم شکست بدم اما قطعا روزهایی هم هست که فقط فرار جوابه.
+ خب اون روزهایی که که خلقم خیلی پایینه واقعا به اینجا میرسم که خدایا حذفم کن راحت شم :))

ثنا (کتابخوار سابق) سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 15:04 https://fergoon.blogfa.com

سلام لیمو :)

عه سلام دختر خوشگلم. زیر این پست چقدر گمگشته ها برگشتن. خوشحالم که مینویسی دوباره

دزیره سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 11:39 https://desire7777.blogsky.com/

عزیزم متاسفانه حقیقت همینه واینجاست که ادم در ماهیت عدل و اصولا گردش کائنات و کارکا و این جور خزعبلات کلا شک میکنه
عمیقا درکت میکنم

قشنگ به نظر میاد کارما کشکه و ما دلمون رو به هیچی خوش کردیم :((

قره بالا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 00:54 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

لیمو
فکر کنم خودت میدونی که چقدر این نوشته رو فهمیدم

آره عزیزم. دیروز که پستت رو خوندم دقیقا درکش کردم متاسفانه. گریه نکن خوشگل

شیما دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 18:57 http://1daylife.blogsky.com

لیمو جان سلام عزیزم
این شرایط برای همه اتفاق میافته، مخصوصا وقتی که آدم بخواد تنها به پشت سر گذاشتن تمام مراحل مشغول بشه.. مثل مهاجرت که یه دختر تنهایی بره یا با ویزای همراه ..
هر چی از زندگی دیگران و اخبار بی خبر باشیم آسوده تریم

سلام شیما جان
نمیدونم دختر و پسر بودن تاثیر داره یا نه اما اکثر آدمهایی که میبینم درگیرن...
:)❤️

پونیو دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 12:57

باشد که حال دلت خوب باشه

به امید اون روز واقعا ❤️

ایراندخت دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:54 http://delneveshtehayedeleman.blogsky.com

در مورد دیگران به نظرم ما فقط یه وجه از زندگیشون رو میبینیم و شاید وجه های بسیار زیادی روی اون اتفاقات تاثیر دارن، از طرفی شاید اون آدم خوب داره آزمایش میشه تا یه چیز بهتر رو دریافت کنه یا شاید اتفاقیه براش تا آدمای دورش رو بهتر بشناسه یا رشد کنه و کلی اتفاقای بهتر براش بیفته. و عمیقا هم باور دارم که یه آدم خوب حقش اتفاقای خوبه و امیدوارم برای اون آدم هم کلی اتفاق خوب بیفته.
در مورد خودت لیمو جانم امیدوارم حال دلت هرچه زودتر بهتر بشه، اگه توی یه تونل تاریک ایستادی، باور داشته باش که خورشید هست‌، شاید تو الان نبینیش اما میدونی که هست و بالاخره توی مسیر روزنه هاش رو میبینی و وقتی به انتهای تونل رسیدی خورشید نمایان میشه و دوباره منظره های قشنگ و لذت بخش رو نشونت میده.
حال دلت خوب

بنظر من مهمترین عنصر برای زنده بودن و زندگی کردن امیده. بحثم اصلا مقایسه زندگی ها نیست چون درسته و ما از تمامش مطلع نیستیم. منظورم اینه وقتی میبینی یه اتفاق بر حسب شانس کل زندگی رو بهم میریزه و هیچ چیزی توش دخیل نیست، امیدت به تلاش و زندگی رو از دست میدی.
+ تشبیه قشنگیه. زندگی همیشه جاده دشت نیست، دره و کوه و تونل هم داره :)))
همچنین❤️

متین دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:06 https://matinzandy.blogsky.com/

خیلی خیلی خیلی خوب فهمیدمت ، تقریبا حال و روز درصد زیادی از ماست این وصف حالی که نوشتید

متاسفم راه حلی ندارم پیدا کردی به منم یاد آوری کن

فعلا فقط رها کردم. یه جور فرار از واقعیت های تلخ :))

شارلوت یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 23:29 http://teen16.blogfa.com

افسردگی هم دوره داره و میگذره. بهترین راه عدم مقاومته. یعنی به خودت اجازه بدی که ناراحت و خسته باشی. بعد کم کم میتونی خودتو جمع کنی.

همیشه یه سری نظام ذهنی دارم که زندگی تا حد زیادی در کنترل ما و تصمیماتمونه. وقتی اتفاقاتی بر خلافش پیش میاد مضطرب میشم. به هم میریزه فکرم. فعلا اجازه دادم تا بگذره اما باید درستش کنم. نمیشه دست رو دست گذاشت.

زهره یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 21:55 https://shahrivar03.blogsky.com/

کار خوبی کردی که نوشتی بخصوص اگر آرومت میکنه
بهرحال یادت باشه قرار نیست همیشه حال دلمون خوش باشه اما همین که ظاهرت داره میگه و میخنده نصف راه رو رفتی...
بخند تا روی سرنوشت رو کم کنی
اینجوری شادی از چهره ات میرسه به ته قلبت...

درسته زهره جان. ممنونم برای همدلیت. اینی که من میبینم روش کم نمیشه اما خب، دارم یه کارایی میکنم.درستش میکنم.

ربولی حسن کور یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 20:11 http://Rezasr2.blogsky.com

ببخشید
اون لیمو که گفته بود میخواد رمزی بنویسه یکی دیگه بود

این چه حرفیه دکتر
بله بله در جریانم، تایید نمیکنم کامنت رو.

samar یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 19:23 http://glassbubbles.blogsky.com

نمی دونم چی بگم که حتی کوتاه بهت احساس بهتری بدم ولی میدونم اینکه مینویسیش چند درجه از شدت حال بد کم میشه. راستش اتفاقا اونطوری که نشون میدن نیستن, نه همیشه سهم تو سختی نه اونی که بدی میکنه خوشبخته, موقتا به چشم آدم اینطوری میاد چون فقط یه تیکه کوچیک از ماجرایی که خودش درگیرش هست رو میبینه, غیر ممکنه تلاش تو احساس خوب تو توی دنیا گم بشه و از دست بره.
غر زدن نیس هر چیزی از خودت که نشون بدی صرفا حال موقتت هست و هیچی پایدار نیس درعوض خودت رو سبک میکنه و ضرری هم برای کسی نداره پس اگه کسی احساس بدی میکنه دیگه مسئول تو نیستی

تو هر جوری با هر گستره حالی که باشی(از عالی تاااا مزخرف) دوست عزیز دلبند منی و حالت واسم مهمه

چی بگم هی سعی میکنم خودم رو تسکین بدم ولی بدجور خسته‌ام. آره پایدار که اصلا نیست. میبینی بعد چندوقت پاکش میکنم اما همین نوشتنش خوب بود. حرف زدن راجع بهش و شنیدن حس خوبیه.
+ عزیزم خوش قلب ترین و مهربون‌ترین دوست منی و قشنگترین نکته اینه که حرفم رو تا عمقش درک میکنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد