لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

همون کوهی که ...

حس میکنم شدم آقوی همساده. هر جا میرم به جای یه سفرنامه شیک و پر آرامش و برنامه ریزی ، یه سری اتفاقات عجیب غریب برای تعریف کردن دارم! آخر هفته پیش مطابق معمول خانواده مادریم میخواستن قرار باغ بذارن که یکی گفت بیاین بریم یه جای خوش آب و هوا، باغ که همیشه هست. و حتما میدونین وقتی این صحبت پیش میاد همه میشن طبیعتگرد و عاشق محیط زیست و حیات وحش و اهل. فقط یه لطفی کردن یه خونه باغ ویلایی گرفتن از پیش.  وقتی رسیدیم انقدر گرم بود که گفتیم آقا تو رو خدا به ما کولر بده :( ما گناه داریم، پخته میشیم. بعد از خنک شدن هوا و بهبود شرایط به زندگی پرداختیم تاااا شب. مطابق معمول خانومها اومدن وسط بازیهای آقایون (یعنی اگر هزارسال کنار هم باشن یه دست پاسور[ ورق؛ همونی که همراه عرقه] براشون کافیه :|)که پاشین بریم یه راهی بریم و این پشت یه کوهه بریم بالا و اصلا این ساعت رو بذارید روی میز بگید برای ما گذاشتید و شما ما رو دوست ندارید و همه ش بازی میکنین و اینطور صحبتها که همه همراه شدن. با فاز توریستی و کوهنوردی رفتیم که دیدیم عه مسیر کوه آسفالته! گفتیم بهتر همین رو راحت میریم. هرچی میرفتیم بالاتر به طبع تاریکتر و خلوت تر میشد تا نوک کوه. که یه ماشین دیدیم و یه پارک. گفتیم ایول واقعا اومدیم همون کوهی که نه تنها عقاب تاب داره، بلکه تاب آدمیزادی هم داره؛ آی بله. سرخوش و خوشحال به سمت پارک (خدا شاهده فقط یه دونه تاب فلزی دوتایی بود و یه سرسره آهنی تقریبا زنگ زده بعد من بهش میگم پارک!) میرفتیم که ماشینه دور زد. دور زدن همانا و روشن شدن قسمت کناری پارک همانا. واقعا نمیدونم به این ایده ی سمی چه کسی جامه ی عمل پوشونده بود که روح اهل قبور در کنار پارک میتونن به آرامش برسن! حالا گیریم که اونها هم آرامش رو بغل کردن، اون طفل معصومی که اومده پارک چی؟! طفل معصوم هم هیچی؛ والدین بدبخت چی؟!! به هر جهت بخاطر تاریکی خیلی زیاد و البته دلیل صادقانه ی ترسیدن عکس نگرفتیم  اما دلیل نمیشد که تاب بازی نکنیم. یه کم تاب ارواح خوردیم و برگشتیم. بعدش هم بدو بدو برگشتیم و به خودمون قول دادیم هیچوقت شب به طبیعت و ورزش و هوای خوب واکنش نشون ندیم. وقتی هم کلا برگشتیم کاشف به عمل اومد که یه حشره من رو گزیده و اطراف گزیدگی سیاه و کبود شد. رفتم دکتر فرمودن خانوم شما لطف کن طبیعت نرو. دیگه این تیر آخر بود.


+  اینجا رو تقریبا به آبی لو دادم! البته آدرس ندادم و چون هم قبلا و هم بعد از اعتراف گفتم که شخصیه و دوست دارم پنهون بمونم؛ گفت احترام میذاره و نمیاد دنبالش. اما اسمهامون رو میدونه. خداااا من دوست دارم پنهون بمونم. چرا انقدر زود گول میخورم آخه؟!

نظرات 39 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:58 http://Nneverland.blogfa.co.

اتفاقا منم همچین جایی رو دیدم چندتا روستا با قبرستون های پرت و عجیب و غریب احیانا اطراف اصفهان نیست؟

دیدین پس عجیب و غریبه؟ نه جایی که من گفتم اونجا نیست.

شکیبا جمعه 30 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 00:26

آره میفهمم شرایطشو ،همینطوره ،ترسناکه.

اوهوم

گیسا چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 13:28 http://gisa12345.blogsky.com/

درود به لیموی عزیزم
چقد دلم برا وبلاگت تنگ شده بود
سفر نامه هات شبیه فیلمنامه های ترسناکه جالب اینه با این شرایط باز قید تاب بازی رو نزدید
اگه اسم مستعارت یعنی ((لیمو))رو گفته باشی کافیه فقط سرچ کنه وبلاگ لیمو خیلی راحت وبلاگت بالا میاد منم به دلیل دهن لق بودنم باید اسممو عوض کنم ولی دلم نمیاد!!

سلام گیسا جان
ممنونم عزیزم
نه بابا انگار خودمون مرض داریم
اوهوم اما من هم دقیقا «دلم نمیاد». دو سه روز هم بیشتر فرصت ندارم برای تصمیم قطعی.

نگار سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 20:16 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

تصویر سازیت خیلی خوبه. آدم خودش رو اونجا می بینه.
شاید کسی که فوت کرده وصیت کرده بوده.
همیشه به گردش و تفریح دوست جان.

ممنونم نگارجان
این هم احتمالیه که بهش فکر نکرده بودم. من هم باشم دوست دارم سر کوه و بین درختها، توی آب و هوای خوب باشم و فدای سرم بقیه بترسن.

قره بالا سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 19:13 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

کجایی آقوی همساده؟
بیا بنویس

بیمارستان و دندون پزشکی و کلا هر دکتری فکر کنی! آقوی همساده مجروح شده بود.

دخترکاکتوس دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:26 http://sadness-girl.blogfa.com/

مث منی منم وقتی میخواستم ادرسو عوض کنم دلم نیمد اسممو عوض کنم فقط ادرسو عوض کردم البته ادرسمم الکی عوض کردم ی سوتی دادم ک نگوو،یادم نبود ادرسمو عوض کنم میر تو ایمیلم ،ایمیلمم اون شخص مورد نظر داش ازعمدم واس اون عوض کردم ک حرصشو در بیارم خخ

واااهاهاهای

دخترکاکتوس یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 23:31 http://sadness-girl.blogfa.com/

چ خوفناک خخ واقعا ترسم دار اخ جای دیگ نبود خاک کنن اون مرحومو
واس چی لو دادی خخ

نمیدونم والا. حالا مرحوم رو خاک کردن هیچی چرا پارک ساختن؟!! -ــ-
+ نمیدونم والا. باورت میشه هر روز صبح که بیدار میشم دارم فکر میکنم اسمم رو چی بذارم؟ از طرفی هم دلم نمیاد. همین رو دوست دارم و همه به این اسم میشناسنم :((

محمد رها جمعه 23 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 22:55 http://Ikhnatoon.blogfa.com

مرموز مینویسی بعدش میگی گشته پیدام کرده. بابا یک کلوم اسم اون روستا یا منطقه رو بنویس. نترس سربازان گمنام تعقیبت نمیکنن.

دوست دارم مرموز بنویسم خب! عجب گیری افتادم اون خودش بخونه میدونه چی به چیه. نکته بعدی اینکه نگفتم گشته پیدام کرده، خودم گول خوردم لو دادم.

فاطی جمعه 23 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:30 http://www.yfmh.blogfa.com

واای منم زرتی میگم به بقیه وبلاگ دارم که کلی حرفای ناگفته و خصوصیم رو اونجا میزنم بعد هی اصرار میکنن که آدرس بده من مقاومت میکنم:/ یکی بهم بگه خو از اول هیچییییی نگو

نه من به هیچکی نگفتم تا حالا. این هم هی میپرسید کجا مینویسی میگفتم یه جایی. هی گفت توییتر و اینستا و فلان و بهمان حتی نمیگفتم آره یا نه. این بار نمیدونم چی شد گفتم وبلاگ. فکرش رو هم نمیکرد. -ــ-

خانم مهندس چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:27 https://msengineer.blogsky.com/

چه پشت کاری داشتن که قبرستون رو اون بالا ساختن
خب بالاخره کسی که تا اون بالا میره باید یه حالی به خودش بده و سرسره ایی چیزی بازی کنه :))
وقتی کسی آدم رو بشناسه وخواننده ی وب لاگش باشه دیگه خودت نیستی ! امیدوارم واسه تو اینطور نشه

واقعا! به این نکته فکر نکرده بودم اگر زمستونی چیزی باشه چه شووود!
آره. خیلی دارم فکر میکنم قبل از اینکه وقت کنه بخونه اسامی‌مون رو تغییر بدم اما از طرفی دلم هم نمیاد :(

رها چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:07 https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام لیمو جان
بازم سفرنامه هیجانی؟ شاید قرار بوده بازیگر فیلم های ترسناک بشی و حالا اینطوری داری تجربه اش میکنی
بدون هیچ گونه شکی آبی جان داره بلاگت رو میخونه و سرش رو به نشانه تایید حرفم تکان میده
آبی جان سلام لطفا هوای لیمو ما رو داشته باشی ...

سلام رهاجانم
بله بله. تازه دارم با خودم میگم کاش بقیه سفرنامه هیجانی‌هام رو هم بذارم، دارم باز هم.
وای نگوو. فعلا رو که میدونم سرش خیلی شلوغه ولی برای بعدش، بنظرت اسمهامون رو عوض کنم؟؟
قربونت بشم که بهش سلام هم کردی

دخترکاکتوس چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:47 http://sadness-girl.blogfa.com/

سلام لیموجان خوبی
ی مدتی نبودم من،ادرس وبمم عوض کردم گفتم بیام بدم بهت
+از پستی ک گذاشتی بگم ک واقعااا جوری تعریف میکنی ک من قشنگ تجسم میکنم اونجارو

سلااام اتفاقا دنبالت میگشتم، ممنون که آدرس دادی
+ خوشحال شدم

الیشاع سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 16:25 http://daily-elisha.blogfa.com/

این یکی هم از اون ماجراجویی‌های جالب و ترسناک بود
امیدوارم همیشه برات به شادی بگذره و در کنار عزیزان، سلامت باشی

+ من اگه جای آبی بودم، قطعا از روی کنجکاوی هم که شده جستجو میکردم تا وبلاگ رو پیدا کنم. بعدش هم احتمالا به روی خودم نمی‌آوردم.

ممنونم از دعای خوبتون. همچنین برای شما الیشاع عزیز

+آقا دیگه. چرا هیچکی نمیگه مثلا نه من احترام میذاشتم نمیرفتم بخونم؟!

شادی سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:06 http://setarehshadi.blogsky.com/

ما چند سال پیش رفته بودیم آلمان شهر دوسلدورف که شهر خیلی زیبایی هست، ترموا از مکان بسیار زیبا و باصفایی رد می شد و ماهم با عجله پیاده شدیم به هوای باغ و پارک و.... کمی که داخل رفتیم دیدیم قبرستونه.ولی این چیزی از ارزشهاش کم نکرد و اینقدر قشنگ بود که به گشت و گذارمون ادامه دادیم البته با حسرت مردن در چنین مکانی.

خب شادی جان واقعا قبرستون داریم تا قبرستون. همونطور که ما ایران به دنیا اومدیم و دوستان اروپا. این هم شانس ماست.

شکیبا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 21:56

یه قبرستون کنار خونه ماست ،قبلا یه پست درموردش نوشتم ،الان دیگه عادی شده برام ،نمیترسم ،حتی گاهی میرم کنارش قدم میزنم ،همونطور که دوستم گفت وبرای من عجیب بود

عه شبیه اون خونه ای که قبلا توی شمال دیده بودم. آخه قبرستون خصوصا اگر تعداد کمی باشه زیاد ترسناک نیست اما تاریک و خلوتی و تعداد قبور زیاد و عوامل محیطی دیگه دست به دست هم داده بودن که موقعیت ترسناک بشه.

آرش دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 18:02 https://apblog.ir/

همیشه به تفریح...
البته نه چنین تفریحاتی، درسته که ما از خوندنشون لذت می‌بریم ولی گاهی تفریح ساده و صمیمی که نکته‌ای برای تعریف نداشته باشه هم لازمه. (هرچند که برای من حداقل خیلی کم اتفاق میفته و اکثرا برنامه‌ها همینطوری میشه!)
+ توی شهر ما هم یک روستا بود که کم کم اومد توی دل شهر. شهرداری هم اومده قبرستون این روستا رو به پارک تبدیل کرده و خیلی جالبه که اطراف قبرها رو هم چمن کاشته. ما خودمون به شوخی بهش می‌گیم پارک-قبرستان. یه ادغام عجیبیه...

ممنونم شما هم همینطور
درسته خب من اونهایی که اتفاقی نمیفته رو تعریف نمیکنم وگرنه هستن اونطوری هم.
+ واقعا؟!

عمه اقدس الملوک دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 16:56 https://amehkhanoom.blogsky.com

عمه جان تو تاریکی گشت و گذار همینه

واویلا شد عمه.

فاطمه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 16:48 http://Ttab.blogsky.com

سلام
اگه اون ماشینم ماشین ارواح بوده باشه چی؟؟
کاش بهش ادرس نداده بودی باریزجزییات آدرس دادی؟

سلام عزیزم
وای! ما آخه دقت هم نکردیم سرنشینش کیه!!
+ کاش :( نه اصلا آدرس ندادم فقط اسم مستعار خودم و خودش رو گفتم.

دزیره دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 13:40 https://desire7777.blogsky.com/

واااااااااااای لیمو منم وقتی وبلاگ گلبرگ خاتون رو داشتم در محل کار به یه نفر لو دادم ناخواسته شد پیرهن عثمان در نهایت مجبوور شدم کل وبلاگ رو پاک کنم وگرنه الان میتونستم بگموبلاگم 18 ساله است!!!!

اوه اوه چی شددده بعدش. دیگه جیک و پیک زندگیتون رو دنبال میکردن و میدونستن
اوخ اما مشخصه که نوشتار همایونی عقبه طولانی و کهنی داره.

حدیث دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 13:19 http://infinitelygreen.blogfa.com

لیموی عزیزم :بغل
عاشق سفرنامه‌هات هستم

بغل به تو حدیث جان
ممنونم عزیزم، اینها هم عاشق شمان.

تیلوتیلو دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:47 https://meslehichkass.blogsky.com/

اگه مثل آقای دکتر آدم شلوغ و پر مشغله ای هست مطمئن باش آدرسش را هم بهش بدی وقت نمیکنه بیاد سر بزنه
فقط میخواسته خیالش راحت بشه و بداند که کجا مینویسی

هست تقریبا. خصوصا این یکی دو هفته که مطمئنم وقت نداره. برای همین میگم تا دیر نشده اگر پیشنهادی دارین بگین

کتاب خوار یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 22:09 http://ketabkhor12.blogfa.com

وای خیلی بامزه بود
از گزندگی هم که نگم! یک عدد پشه ی بیشعورِ بی فرهنگِ نامتشخصِ بی تربیت، دو روزه داره توی اتاقم زندگی می‌کنه. بدبختم کرده

+ مثل بهمنی که منو پیدا کرد :( خیلی بده واقعا...نمی‌دونم چرا بهش گفتم!

سالم و سلامت باشی

من همون روز اول توی اتاقم به این صورت خوابیدم که: تمام اتاق رو پر از دو مدل حشره کش کردم، پنجره رو نیمه باز کردم و در رو هم بستم. خودم هم روی تخت خوابیدم و برای نمردن پتو رو جلوی بینی و دهنم گرفتم. تو خیلی مسالمت آمیز باهاشون کنار میای.
+ ممنون تو هم.

جان دو یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 21:17 https://johndoe.blogsky.com/

متاسفانه مردم همه از دست رفتند تازه الان متوجه میشیم که یه چیزیشون شده

این رو هم درک نمی کنم این همه تفریح درست و درمون این ورق و آلات لهو لعب چیه ... بزنید به طبیعت آقایون

+ یا کلا وبلاگ رو تعطیل کنید یا ادرس رو عوض کنید یا با وورد به بخش تنظمیات یه رمز هفت هشت رقمی اعداد و حروف و سمبل بنویسید تا احیانا رمزگشایی نشه


اون رو هم دارن اما غالب تفریحشون اینه.
+ اوا خب الان بحث آدرس نیست بیشتر موضوع اینه اگر اسمها سرچ بشه پیدا میشم. رمز رو اما بهش فکر میکنم.

آبی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:06

دیدی پیدات کردم؟

چرا بهم الکی استرس وارد میکنین آخه؟ مریض میشم میفتم رو دستتون هااا
در ضمن آی پیتون رو دارم میبینم!

مهربانو یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 09:41 http://baranbahari52.blogsky.com/

عاشق خودت و سفر نامه تم . دست بردار دختر انقدر ترسو نباش و نباشید ، همین دیگه شما خارجه نرفته ها بایدم از میکس پارک و قبرستون بترسید
حالا گذشته از شوخی دیدین که اون ور آب همین کنار خیابون تو پیاده رو هم که داری قدم میزنی میتونی فرشته های کوچیک و بزرگ و کتیبه های سنگی رو بالای سر قبور ببینی .. البته قبول دارم که مراسم دفن ما خیلی آزاردهنده و دلخراشه برعکس اونا که خیلی آروم و شیک و ایناست .
درمورد گزیدگی خیلی خیلی کار خوبی کردی رفتی دکتر بعضی از حشرات مخصوصا اونا که تو طبیعت هستند کاملا سمی هستند و یا ممکنه تو الرژی خاصی داشته باشی و حتی دور از جون باعث مرگ بشه .
الهی تنت سلامت و دلت همیشه خوش باشه عزیز دل من

منم عاشق شمام که شبیه اسمتون مهربونید من نشستم روی اون تاب و بازی کردم
آره خب خارجه بیشتر شبیه موزه یا یک جای دیدنیه. حالا کاری به مدل سنگ قبرها و گل و اینهاش ندارم؛ فکر کنید سر کوه توی تاریکی مطلق. بدون هیچ در و دیواری. یه تاب و سرسره زنگ زده که با وزش باد تکون میخوره کنارش پر از سنگهای قبر که از یه جایی به بعد تو درختها گم میشدن.
+ ممنون از دعای خوبتون. متقابلا برای شما و عزیزانتون سلامتی و دل خوش آرزو دارم.

بهار یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:31 http://Www.^^^^^^^.blogfa.com

خوبه همیشه ماجرا داری و سالی یبار مینویسی اونم بزوووور. بزنمت؟ :)
خدایی برای گزیدگی رفتی دکتر؟ خوش بحالت. من برای مریضی های سخت هم زورم میاد برم
+چیز خاصی نمینویسی که نگران لو رفتن باشی. نگران نباش. فوقش آبی اگر اینجارو پیدا کنه میگه ایول چه معشوقه خوش ذوق و خوش قلمی دارم

خسته ام بهار جان، خستهههه
کبود شده بود خب میترسیدم.
+ وای خدا خیرت بده همه دعوام کردن دچار استرس شدم.

زهره یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 00:58 http://shahrivar03.blogsky.com

واااااااااااااااااای لیمو مرزهای هوش مصنوعی و چت جی بی تی و چه و چه رو جابجا کردی بعد نوشتی بگید که اینجا رو پیدا نمیکنه...

یه لحظه برو اسم [مستعار] خودت + اسم [مستعار] ایشون + کلمه وبلاگ رو سرچ کن
یعنی الآن من امتحان کردم نتیجه اول گوگل آدرس تو بود. حس کردم گوگل گفت برو زودتر بهش خبر بده من به هر کی سرچ کنه همین جواب رو میدم

ولی خیلی قشنگه اگر سرچ کنه... یعنی خواسته بهتر بشناستت اگر هم سرچ نکنه باز هم قشنگه چون خواسته به حرفت گوش کنه

زهره نگو اینجوری
رفتم سرچ کردم دقیقا همین پی نوشت رو اول میاره! بنظرت تگ اسمش رو تغییر بدم؟ البته باید خودمم تغییر بدم اونطوری که.
+وقتی قیافم رو دید که این شکلی :( شدم گفت نمیخونم. با شوخی هم نگفت، با اطمینان خاطر و آروم گفت. خدا کنه یادش نیاد.

ایراندخت یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 00:42

حالا بعیده با دوتا اسم بتونه پیدا کنه، مگه گفته باشی بلاگ اسکای. اما بیا امیدوار باشیم که نمیاد

نه نگفتم بلاگ اسکای فقط گفتم وبلاگ. بعد گفت مگه هنوز کسی وبلاگ مینویسه؟ گفتم اوهو چه نشستی، نمیدونی چه دوستهایی دارم اونجا. هسسسستم.

قره بالا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 23:47 http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

بوخودا من ترسیدم لیمو
یعنی قشنگ همونجا خودمو خیس میکردم از ترس
مگه مجبورین؟
بشین تو خونه دیگه


در راستای پیدا کردن آدرس وبلاگ من هنوز نفهمیدم 8 سال پیش تپل چجوری آدرس منو پیدا کرده بود
آبرو نمونده بود برام

آی قره بالا جون اگر بودی و میدیدی.
کلا چراغ مراغ هم نداشت با گوشیمون نور انداخته بودیم.
+ ای روزگار. از دست اینها ما باید چیکار کنیم بنظرت؟؟ یه جا رو نمیذارن خصوصی بمونه.

samar شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 22:04 http://glassbubbles.blogsky.com

اتفاقا خوبه که هر دفعه ماجرای باحال داری جون من شیک نشو ورژن خودت خیلی خوبه.
واقعا اون بچه هایی که اونجا زندگی میکنن چی! بقیه گذری میرن ولی کسی که سکونت داره چطوری با این جمع اضداد کنار میاد!
منم این اشتباهو کردم در نهایت جو گرفتگی به دو نفر گفتم با وجود اینکه نزدیکن ولی بعد خیلی پشیمون شدم چون دقیقا میخواستم خیلی شخصی باشه و امیدوارم نخونن هیچ وقت; ولی آبی درک خوبی داره که نمیاد من اگه بودم صد در صد سر میزدم

بوووس به تو ثمر مهربونم
وای واقعا! بدون هیچ دیواری، زمین خاک و سنگی. سنگ های قبر...
+آخه ببین خیلی وقت بود میپرسید کجا مینویسی و من نمیگفتم. دونه دونه فضاهای اجتماعی رو نام میبرد و من حتی آٰره یا نه نمیگفتم. ایندفعه هم جوگیری نبود اصلا خیلی ریز ریز و بین صحبت لو دادم. نه نه نگو

جان دو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 19:29 https://johndoe.blogsky.com/

پس لازم شد توصیف یک پارکی رو که دیدم برم

تصور بفرمایید که دارید از کنار خیابان عبور می‌کنید و می پرسید اینجا پارک داره و اگر داره کجاست، یک نفری محوطه که دورتادورش محوطه دیوار چینی شده اشاره می کند و میگه اون داخل و شما به ظاهر دیوار و محطه نگاه می کنید شک می کنید که پارک باشه خلاصه نزدیک می شوید و در را که باز می کنید روبریتان پر از قبر هست ، یکی را تازه دفن کرده اند و کپه خاکش هم معلوم و کلی گل رویش ، و بعد از قبور و دقیقا به فاصله یک جدول تکی زمین فوتبالی کوچکی است که عده دارند فوتبال گل کوچیک بازی می کنند بعد از آن اخر سر قبرستان چشمتان به یک پارک و فضای سبز و کلی وسیله بازی می خوره و که دستش راستش چندین تا درخت هست و کلی صندلی برای نشستن زیر سایه درخت ها که شما برای رسیدن مستقیما باید از روی قبور عبور کنید.
سمت راست جایی که ایستادید یه و دقیقا چسبیده به آخرین قبر محوطه سرپوشیده هست که دقیقا مشخص نیست به چه منظوری ساخته شده اما می بینید یکی دو تا خانواده روی زمین سفره انداخته اند و نشسته اند و داره عصرانه/ناهار می‌خورند خلاصه همه این سه مجموعه داخل یه زمینی کاملا دور چینی شده قرارد داره و لازم به ذکر نیست که شب ها چه حالتی داره و اصلا منظور از پکیج کردن اینها در یک زمین چیست؟؟؟

+ ورق/ پاستور، یعنی این همه راه کوبیدید و هزینه اجاره کردن که برن یه جا از این بازی ها کنند، خو چه کاریه .... من تصور این بود پشت ماشین یه لاستیک کامیونی چیزی می اندازن الان میرن از اون بالای کوه یکی‌ یکی میرن توی لاستیک و همدیگه رو قل می دن به پایین و باز بازی از نو ...

+ انسان موجودیست فضول و این حرف‌های نه دنبالش نمی رم و احترام همه‌اش کشک هست و مطمئن باشید فعلا مقدمات جستجوی عملیات کشف و رمزگشایی چیده شده تا خود برسه عملیات اصلی
(جستجوی گوگل عبارت «لیمو بلاگ» این نتیجه مشخص شد که وبلاگ شما در صفحه اول جستجو، مورد 7 هست )

وای اون دیگه یه مجموعه ی شاهکاره! ناهار میخوردن؟؟ کنار آٰرامستان؟ بخدا مردم ما یه چیزیشون میشه.
+ ببینید ما هرررررجا میریم همینه. ورق+تخته = سرگرمی آقایون دیگه زورمون برسه بلندشون میکنیم پانتومیم بازی کنیم یا مافیا. یا هم که شب نشینی باشه.
++ یه راهی جلوی پام بذارید. میتونم برم ازش قول بگیرم و مطمئنم عمل میکنه اما اینکار باعث یه یادآوری مجدد میشه. بنظرم هیچی نگم تا یادش بره.

امیر حسام شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 19:01 https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. ایده پارک و آرامستان از اونجا میاد که هر خوشی ناخوشی هم داره. البته کاش نمیساختن تا زهر آدم نشه.
طبیعت گردی خوبه. برید.

سلام به شما
این هم استدلال جالبیه.
بله اما این بار خیلی بیشتر مواظبم. گزش ها ممکنه خیلی خطرناک باشن.

لیلی شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 14:41 http://Leiligermany.blogsky.com

آخه چرا گول خوردی و لو دادی اون وقت کمتر می خندیم از حوادث طبیعی و غیرطبیعی و ماورایی اطراف شما

بلده ازم چطوری بپرسه حالاکامل لو ندادم فقط اسم خودم و خودش رو گفتم. بگید که نمیتونه پیدا کنه.

ربولی حسن کور شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 14:39 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خودمونیم پاستور؟ نه آخه پاستور؟

سلام
درستش کردم اصلا دکتر باید میگفتم ورق. حالا هم اشکالی نداره یادی از دانشمند بزرگ هم شد.

پریسا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 14:00

وای یک چیزی یادم اومد از لو رفتن وبلاگ. خیلی سال پیش دهه ۸۰ منظورمه با یک نفر تو فیسبوک دوست شده بودم کاملا مجازی‌. راجع به وبلاگ گفتم ولی به خیال خودم حواسم جمع بود و آدرس ندادم. بعد یک بار پرسید مثلا چی مینویسی و منم یک جمله از وبلاگم رو براش فرستادم آقا با سرچ همون جمله تو گوگل صاف رفت تو وبلاگم نیمی از آبروم بر باد رفت قشنگ

وااای من اتفاقا حواسم بود، خیلی وقته میپرسید مثلا چی مینویسی، یکبار بخون و اینها. من میگفتم نه اما نمیدونم چی شد این بار اسمهامون رو پرسید گفتم بعدش هم فهمید وبلاگه. البته کلا تعجب کرد، فکر نمیکرد وبلاگ بنویسم.

تیلوتیلو شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:54 https://meslehichkass.blogsky.com/

اخ چقدر سفرنامه هات خوبن
کلی وقت درگیر اون پاستور مونده بودم
حالا چرا اینجا را لو دادی؟؟؟؟؟؟

ممنون تیلوجان، بیشتر شبیه صفحه حوادثه نسبت به سفرنامه های وزین شما.
میشینن حکم بازی میکنن و بیست و یک. یعنی قدرت خدا هر وقت ازشون بپرسی کی تموم میشه میگن یه دست دیگه.
+ بلده چجوری ازم حرف بکشه منم ساده زود گول میخورم. الان چندماهه میگه کجا مینویسی مقاومت میکنم. ایندفعه نمیدونم چی شد گفتم وبلاگ.

Lili شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:21

شما فقطططط برووو به دل طبیعت لیمو جان و بعد بیا بنویس

فکر کنم بار بعدی حیوانات بخورنم دیگه اما من از پا نمینشینم. وقایای طبیعی و غیرطبیعی رو با ما تجربه کنید.

زهره شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 12:08 https://shahrivar03.blogsky.com/

آبی! بچه ها!
بچه ها! آبی!


===========
عجیبه ولی بعضی جاها این ایدۀ پارک و آرامستان باهم رو کار میکنند

نگوووو زهره جانم نگوووو
+ ببین چسبیده به هم بود بدون هیچ دیوار و حائلی. قشنگ میتونستی از روی تاب بپری بغل ارواح!

پریسا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:44

انقدر قشنگ تعریف میکنی آدم دلش میخواد همسفرت بشه این تجربه گزیدگی رو من پارسال تو سفر بوشهر داشتم چنان ورم کرده بود که نگو خیلی هم طول کشید خوب شه. امیدوارم برای تو طولانی نباشه حداقل

عزیزدلم لطف داری شما
برای من ورم نکرد. اطرافش کبود شد انگار مشت خورده باشه مثلا. بعد اومدم سرچ کردم تو گوگل و مثل همیشه نتیجه گیریش این بود که شما میمیرید.
الان خوب شده لوسیون هم میزنم که نخاره. ممنونم مهربون ❤️

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد