لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

چشمهای واقعی، دروغهای واقعی رو میفهمن.

چند وقته از هر طرف میشنوم دروغ دروغ دروغ. خیلی عجیبه که همه از دروغ بدشون میاد، میدونن بده و باهاش مشکل دارن اما نه تنها استفاده میکنن بلکه پنهان کاری رو هم جزئی از اون به حساب نمیارن. اصلا یه جورایی انگار پنهان کردن حقیقت یه امر عادیه و باید همینطوری باشه!

یادمه وقتی دخترخاله ام که متولد بلاد کفره بعد سالها اومده بود ایران، مدام میپرسید که مگه فلان کارممنوع نیست اینجا ؟چرا همه انجام میدن؟ و من هم مدام میخندیدم و میگفتم آره ما عادت داریم. بالاخره یه بار که بعد از خرید توی کافی شاپ نشسته بودیم گفتم ببین عزیزم اینجا کاری که میخوای رو انجام میدی اما باید مراقب باشی کسی نفهمه و اتفاقا همه هم میفهمن اما باز هم بصورت خودکار موظفن به روی خودشون نیارن!! بعد از حرف خودم به فکر رفتم. کِی و چه زمانی این مورد آموزش داده شد؟ اصلا این چه آرامشی داره که از خطا آگاه باشی اما اینکه فریبت بدن رو دوست داشته باشی؟ مثلا کِی به بچه ها یاد دادن سیگار بکشید اما جلوی خانواده نه (خانواده ای که خبر داره اما خودش رو به ندونستن میزنه)، یا مثلا  دیدم کسی از آقایی که به همسرش خیانت کرده بود پرسید اگر همسرت هم اینکار رو بکنه راضی هستی؟ و اون جواب داد آره به شرطی که من نفهمم!

 حالا امروز توی وبلاگ  joy  عزیزم حرف خوبی رو خوندم: "داشتم فکر میکردم اساسا سیستمی که ما رو بزرگ کرده باب آموزش دورویی بوده! اصلا ما مجبوریم چند مدلی زندگی کنیم. رفته توی خون ما." شخصا توی خانواده نسبتا آزادی بزرگ شدم، بیشتر تفریحاتی که دوستهام مجبور بودن با اصطلاحا پیچوندن خانواده داشته باشن من توی خود خانواده داشتم. اکثر اوقات به تصمیم احترام گذاشتن و این باعث شد نخوام هیچوقت چیزی رو ازشون پنهان کنم.از طرفی بنظرم میرسه که تا سنین پایین هر کسی شبیه خانوادشه پس این نبود و دینگ! درسته اولین سیستمی که توش قرار گرفتیم مدرسه بود که به جای کشف استعداد و سلایق ما یک الگو میذاشت جلومون و به زور میخواست همه بچه ها با هر فکر و ذهنیتی رو توش جا بده! و ما فقط یاد میگرفتیم که اونجا طوری که میخوان وانمود کنیم. اینکه هم ما خبر داشتیم و هم اونها که این الگو اجرای دائمی نداره اما باید جلوی خودشون وانمود کنیم انگار صاف رفت توی ذهن و رگ و خون ما و روزها بعد زندگیمون محاصره شد با همین پنهان کاری و فریب و وانمود؛ که البته اسمهایی جز این ها میگیرن خصوصا اگر بحث انتفاع اون هم از نوع مالیش در میون باشه!

خلاصه که به قول خارجکی ها Real Eyes, Realize, Real Lies. حالا هی وانمود کن ، ماسکت افتاده و خودت خبر نداری :)

پی نوشت 1: شاید هم داری :))

پی نوشت 2: حتما داری :)))

نظرات 37 + ارسال نظر
یک مرد یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 10:26 http://Whiteshadow.blogsky.com

اگه اون آقایی که تو متن ازش صحبت کردی، منم.

خواستم بگم به یه برش از صحبتهام پرداختی.

هنوز وبلاگت رو نخواندم ولی پاخورش خوبه‌ . چه خواننده های اکتیویی

بله فکر میکنم توی یکی از پستهاتون خوندم. نمیدونستم رضایت دارید برای انتشارش به نام خودتون یا نه.
+ بهش نپرداختم فقط به عنوان یک مثال از جامعه استفاده کردم.
++ منظورتون رو از پاخور متوجه نیستم. اگر تعریفه، ممنون.

بهار پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 09:36 http://revayatisepid.blogfa.com/

من خودم بارها در حالت پریودی و بدون وضو، تظاهر به نماز خوندن کردم تو نماز خونه مدرسه. چون زنگ نماز مارو مجبور می کردن بریم نماز بخونیم.
بارها تظاهر کردم به این که دلایل غیر منطقی درس دینی و تاریخ رو بارو دارم. و خب این بهمون یاد داد که گرچه به حجاب اعتقاد ندایم ولی مقنعه بپوشیم، گرچه دوست داریم لاک بزنیم ولی نزنیم یا اگر زدیم قایمش کنیم. گرچه بزن و برقص می کنیم ولی فیلمشو منتشر نکنیم و....

در جواب کامنتت فقط میتونم بنویسم دقیقا.

حسن می‌نویسه: یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 18:06 http://mr-rivera.blogfa.com/

اصلاً حدیث داریم وقتی خانم Margaux Sauvé در تشهد رکعت دوم و سوم نمازش به شک افتاده بود با خودش این سوالو مطرح کرد:
How could I ever know you?
When everything lies in disguise

صحیح صحیح
چه حدیث بهشتی برامون آوردین.

جان دو شنبه 5 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 20:05 https://johndoe.blogsky.com/

از کامنت ها مشخص شده همگی واقف شدیم ماسک داریم اما خب، کسی هست رعایت کرده باشه از این پُست به بعد ؟؟؟

بنظرم دو نکته رو نباید فراموش کرد: یک اینکه این مسئله یک شبه به وجود نیومده که یک شبه هم از بین بره و دو اینکه این خصلت به نوعی جزو روزمره و عادتهای مردمه. یعنی شاید تا حدودی بتونید خودتون رو کنترل کنین که اینطور نباشید اما دست آخر یه جاهایی باید روال اداری! طی بشه.

تماس بی پاسخ شنبه 5 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 15:50 http://miss-call.blogfa.com

آدم ها فقط از دروغ شنیدن بدشون میاد نه از دروغ گفتن! این تمام مشکل ما آدم هاست..

بله اما حتی طبق این گفته دیدن آدمهایی که از شنیدن دروغ لذت میبرن عجیبه! اینکه بدونن کسی داره چیزی رو ازشون پنهون میکنه و به روی خودشون نیارن!

ترانه شنبه 5 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 09:49

توی کشورهایی که دموکراسی نیست مردم برای بقای خودشون ناچار میشن که دروغ بگن، و بعد کم کم این بصورت عادت درمیاد. ترس منشا دروغگویست, ترس از دست دادن جان گاهی و گاهی ترس از دست دادن محبت و پذیرش دیگران

موافقم ترانه جون.
آقای کوهنورد هم به این مورد اشاره کردن و فکر کنم این هم یک نظریه قطعیه.

فانی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 16:43 http://banooye-natamam.blogfa.com

سیستم اموزشی ایران کلا بر پایه ریاکاریه :) از همون بچگی همه خوداگاه و ناخوداگاه این ریا کاری رو یاد میگیرن

و خیلی صفات بد دیگه. حقیقتا هر چی هم تلاش میکنن خوبی رو یاد بدن اما در عمل خلافش رو آموزش میدن :))))

قندک میرزا پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 08:18 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلاااام و هزاران درود بر لیموی عزیز
خیلی خیلی از بذل توجهت ممنونم مهربان. به روی چشم.

سلام و درود فراووون به شما
چشمانتون بی بلا باشه جناب قندک.

امیرحسین چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 20:12 http://absolutely-life.blogfa.com/

شما دقیقا در مورد موضوعی صحبت کردید که دغدغه ی من هم هست.
چرا ما آدم ها وقتی می دونیم کاری اشتباه هست اون رو اصلاح نمی کنیم و سعی می کنیم بهش عادت کنیم؟
مثلا وقتی یه قانون اشتباهه به محض اینکه قانون گذاران فهمیدن این قانون نقص داره باید اصلاحش کنند اما برای دهها سال می مونه و بعدش که جامعه در طی چند دهه تغییر کرد و مردم به دولتشون فشار آوردند اون وقت قانون رو عوض می کنند و این در همه جای جهان مرسومه!
خب چرا نمی شینند مثل بچه ی آدم با همدیگه حرف بزنند و سنگهاشون رو وا بکنند و مشکل رو حل کنند؟
یا همین سیستم آموزشی خودمون.
وقتی می دونیم اینکار غلطه پس چرا داریم انجامش میدیم؟

من فکر می کنم ذهن انسان به این توجه نداره که باید کار درست رو انجام بده بلکه همون کاری رو که در زندگی مشاهده کرده و بهش یاد دادن رو تقلید می کنه و انجام میده.
مثلا اوستا با شاگردش بدرفتاری می کنه و شاگرد از اوستاش بدش میاد و در دلش بهش فحش و ناسزا میگه.
وقتی که خودش به درجه ی اوستایی می رسه و شاگرد می گیره، اون وقت نمی گه اوستای من این کار رو می کرد و من بدم می اومد و من اینکار رو انجام نمی دم بلکه فکر می کنه که اون هم باید همون کار رو انجام بده و همون رفتار بد رو با شاگردش داره یا ممکنه رفتار بدش رو کمرنگ تر کنه و بعدش به خودش حق بده که زمان ما خیلی بدتر از این رفتار می کردند و خودش رو این جوری توجیه کنه.

وقتی بچه دار بشم تمام تلاشم رو می کنم بچه هام رو به خوبی تربیت کنم و امیدوارم بچه هام خوب از آب در بیان و خیلی می ترسم که نکنه بچه هام آدم های بدی بشن.
به خاطر پست قشنگ تون ممنونم. راستی بلاگ اسکای محدودیت کاراکتر برای کامنت گذاری نداره؟

راستی من هوس لیموشیرین کردم. آخه چرا اسم وبلاگت رو لیمو گذاشتی؟

اینم میتونه یه نظریه باشه، انگار هر کسی رنجی که خودش کشیده رو منتقل میکنه به نفر بعدی و نمیخواد این زنجیره رو قطع کنه.
+ اگر میخوای وبلاگ من رو لیموترش محسوب کن

یه پری چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 14:04

سلام
دوستان همه ی حرفها رو زدن حرفی نمونده من بزنم..

سلام عزیزم
ممنون که وقت گذاشتی

امیرحسین سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 21:27 http://absolutely-life.blogfa.com/

اون هم خیلی خوبه. پس حسابی موفق باشی [گل]

[پاسخ:]

مرسی. منم برای شما آرزوی موفقیت می کنم.[گل]

راستی من لیموشیرین خیلی دوست دارم ولی خیلی وقته نخوردم.

ممنونم.
خب فصلش داره میرسه خوبه

امیرحسین سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 21:25

ممنونم که جواب رو آوردی به وبلاگم، میومدم میخوندم. زحمتت شد. [لبخند][گل]

[پاسخ:]

من کلا جواب هر کسی رو که میدم ، جواب رو در وبلاگش کامنت می کنم. می دونم میایید می خونید.
برای راحتی حالِ شما اینکار رو می کنم.
[لبخند][گل][گل]

راستی کامنتم رو تایید نکردید؟

خیلی لطف میکنی
نه چون نمیدونستم میخواستی خصوصی فرستاده باشی یا نه. الان که متوجه شدم تایید میکنم :)

دزیره سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 11:29 https://desire7777.blogsky.com/

تضاد موجود و تضادی که سیستمی بهت یاد میدن البته در مورد نسل 80 و 90 موفق نبودن یعنی اگاهی و خرد جمعی به جایی رسیده که تن به دروغ زندگی دوگانه و تضاد نمیده و این خیلی مبارکه واقعا باید از این بچه ها یاد گرفت

صد البته اما من از زبونشون خیلی وقتها سوالهایی که خودم اون وقتها میپرسیدم رو میشنوم. یعنی میدونی تضاده هنوز هم هست اما بچه های الان انگار باهاش میجنگن و بجای پیچوندنش از بین میبرنش.

امیرحسین سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 11:09 http://absolutely-life.blogfa.com/

چه کتاب خوشگلیه. محتواش هم خوب بود؟

[پاسخ:]

راستش رو بخواهید هنوز نخوندمش. اول باید کتاب آموزش انگلیسی ام رو بخونم بعدش این رو هم می خونم. البته مسلما لغات انگلیسی ناآشنای زیادی خواهد داشت. ولی اشکالی نداره.
با همون کتاب رمان اول یه عالمه لغت یاد میگیرم و بعدی ها آسون تر میشه طبیعتا.

راستی چشماتون قشنگ می بینه. راستش رو بخواهید کتاب little women که می خواستم بخرم جلدش قشنگ تر بود و علاوه بر اینکه می خواستم در اصل اون رو بخرم، مجذوب جلد اون هم شدم اما اشتباها این رو خریدم!خخخ

اون کتاب قشنگیه حقیقتا

blue سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 10:05 http://blueestamich73.blogfa.com/

چقدر خوب نوشتین:)
شاید اگر از همون اول تو سر آدم ها نمی کردن وقتی میای تو اجتماع باید گرگ بشی و دروغ به هم ببافی، اوضاع الان اینطوری نبود...
به هر حال یکی آغازگرش بوده که ما الان وسط این چرخه چرخ می خوریم..

خوب میخونی :)
هنوزم نمیدونم دقیقا از کجا شروع شده اما مشخصه که همه فقط به پیشرفتش کمک کردن.

قندک میرزا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 14:23 http://ghandskmirza.blogfa.com

عرض سلام و تجدید ارادت

سلام به شما. لطف دارید ممنونم.

کوهنورد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 20:01 http://1kouhnavard.blogsky.com

البته کامنتم ادامه داشت اما چون فرصت نشد بقیه شو بنویسم نصفه ارسال کردم

هرچه از دوست رسد نیکوست.
خوشحال میشم هروقتی که فرصت شد بنویسید برام، نظریه خوبی بود.

کوهنورد یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 20:00 http://1kouhnavard.blogsky.com

سلام
قبل از هرچیزی بگم که نوشتتون فوق العاده بود.
دروغ گویی و پنهان کاری تقریبا از یک منشا سرچشمه میگیرن و اونم ترسه. ترس از مواجهه با حقیقت.

سلام به شما
لطف دارید، ممنونم.
چه نکته خوبی رو گفتین، شاید بخاطر همین ترسو بزرگ شدنمونه که دلمون نمیخواد با حقیقت روبرو بشیم حتی وقتی میدونیمش!!

محمد رها شنبه 28 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 04:38 http://Ikhnatoon.blogfa.com

ذهنم یکجورایی اسیر قلقلک شده. از گفته اون آقای خیانتکاری که پاسخ داده بود همسرم خیانت کنه به شرطی که من نفهمم. آیا آقا معیارهاش به این مثال شبیه هست؟ مغازه دار میدونه جنسی که میده به مشتری تقلبی هست و مشتری هم پولی در جیبش داره که تقلبی هست آیا باید بده به مغازه دار؟
کجای کار لنگ داره؟ اون آقا برای خودش چارچوبی درست کرده که ۱. همسرم نبایست بفهمه. ۲. اگر اونم مثل من کرد منم نباید بفهم. یعنی میشه توی یک توافق دوطرفه زمانیکه همه چی لو رفت خودمون رو بزنیم به نفهمی...
بگذریم اشاره خوبی شد به اینکه در مدرسه بجای یافتن استعدادها قالب گذاشتن که تو اون مود حرکت کنی. فرضا اگر به عربی یا تاریخ یا فیزیک علاقه نداری به هر طریقی هست باید نمره اش رو بیاری. تاریخ رو میشه حفظ کرد یا تقلب کرد. عربی رو هم میشه اما سخت تره. فیزیک که دیگه تنفر ایجاد میکنه! دانش آموز نمره رو گرفت کتاب رو آتیش میزنه اما تا بکجا این راه خطا رو بایست رفت؟
تو مدرسه یکجا نگذاشتن ماها در بوته آزمایش اصلی قرار بگیریم که بدرد آیندمون بخوره؟ مثلا اکثر پسرهای نوجوان تشنه هم آغوشی با جنس مخالف هستن و این عقده یا بهتر بگم غده سرطانی از دوره بلوغ بزرگتر و بزرگتر میشه تا میرسه به انگیزه ازدواج. برای جنس دخترش هم همینه. میبینی تمام نکات ضعف و قوت رو گذاشته کنار و میخواد خودش رو سیر کنه. خوب چرا تو مدرسه سیرش نکردن؟ تو دانشگاه آوردنش لب چشمه و تشنه برش گردوندن. تهش که رسید به آب و حسابی سیر شد تازه می فهمه نه دنیا همین یک تنگ آب نبود که بهش برسه.

انقدر خوب نوشتید که چندبار خوندمش،بله دقیقا. هر دو طرف خبر دارن اما طبق یه قانون نانوشته هر دو خودشون رو بی خبر نشون میدن و پنهان کاری میکنن.
داستان مدارس همین آموزشهای غلطه. توی چندین فیلم مدرسه محور دیدم که وقتی بچه ای نمره درس رو نمیگیره معلم بهش میگه میدونم دوستش نداری اما نیازه که یاد بگیری و امتحان بدی حالا مقایسه کنید با مدارس ما. نه تنها مجبور میکردن بلکه هر دبیری هم حس میکرد درس خودش مهمتره و حتماااا باید تمام انرژِی بچه رو بگیره. آموزش فردی و درونی رو هم که بگذریم، بیشتر باعث دوگانگی و اشتباه میشدن.
ممنونم از وقت و نظرتون

Meys@m جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 23:14 http://www.meysamkh.blogsky.com

توجیح دروغ از خود دروغ بدتره

چون معناش اینه که حتی از دروغ پشیمون هم نیست!

Meys@m جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 20:29 http://www.meysamkh.blogsky.com

شاید بدترین چیزی که تو این کشور وجود داره تظاهر کردن باشه حتی از دروغ هم بدتره چون آدم متظاهر فی نفسه دروغگو هم هست. و از سیستم آموزش معیوب ما سرچشمه می گیره.
البته این نظر شخصی منه.

آره خب میگم که انقدر راحت تظاهر میکنیم که انگار اصلا درستش اینه که تظاهر کنیم! بعد تازه به کسی که تظاهر نمیکنه هم میگیم: سخت نگیر بابا، جلو اینا رعایت کن فقط یا امثال این جملات.

بهار جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 18:38 http://www.i6anne.blogfa.com

لیمو جان؛ درست میشه. واقعا امیدوارم هرکس به کشورو مردم خیانت میکنه آرامش و امنیت رو بهم میزنه، چیزی رو اجبار و تحمیل میکنه و خلاصه هر خیانتی که میکنه، نابود بشه و همه رنگ آرامش رو ببینیم.

واقعا بهارجان، واقعا.
مردم واقعا نیاز دارن که بعد سالها روی آرامش و امنیت و رفاه رو ببینن.

سمیرا(راحله) جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 16:02 http://Samisami0064.blogfa.com

راستی خوشبختم از آشنایی باهات لیمو جان

از این به بعد منو هی اینجا میبینی

من بیشتر عزیزدلم، من بیشتر
حتما تشریف بیارید خیلی خوشحال میشم هر بار که اسم قشنگتون رو ببینم

قندک میرزا جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:51 http://ghandskmirza.blogfa.com

خشت اول گر نهد معمار، کج!
تا ثریا می رود دیوار، کج!!!
سخت نگیر لیمووو جان
واین نیز بکذرد !!

درود جناب قندک میرزا
چقدر قشنگ تمام این پست توی یک شعر معنا میگیره
چون میگذرد غمی نیست :)

ساناز جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:31

اینجا از خارج ایران هم بدتره. مدیر ما دم از حجاب و عقاید اسلامی میزنه بعد شب به شب پای بساط مشروبه. نماز خوندم که واسه عادته یا هم ارتقا درجه. این مملکت هیچ چیزیش درست نیست

کشوری که تو اون ستاره می‌شن
با دوتا فیلمِ بندتنبونی
آدماش برگزیده می‌شن با
قاشقِ داغِ روی پیشونی...

ساناز جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 10:29

توی یه نمایشنامه نوشته بود آدم ها با دروغ گفتن مشکل ندارن ولی به محض اینکه بفهمن کسی بهشون دروغ گفته ناراحت میشن.

چقدر خوب گفتی سانازجان، درستش هم همینه. اما آخه این دسته از مردم که میخوان اتفاقا دروغ رو بشنون برای من عجیبن دیگه.

آرش جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:51 https://apblog.ir/

ریاکاری سیستماتیکی که توی جامعه نفوذ و رشد کرده، اساس خیلی از مشکلاتیه که این روزا همه باهاش درگیر هستیم...
ای کاش که شرایط جورِ دیگه‌ای بود و این روند از یه جایی قطع میشد...

آره واقعا، وقتی مشکلات رو میبینم ریشه‌ی خیلی‌هاشون همین دروغهای ریز و درشته.
امیدوارم

یه پری جمعه 27 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 00:02

سلام عزیزم
پستت نکاتی در خودش داشت باید بیشتر در موردش فکر کنم و یبار دیگه با هوش و حواس جمع بخونمش

سلام پری جانم
قربون شما خانوم حواس جمع

هاله هستم پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 23:35

لیموی عزیز
متنت رو از روزی که گذاشتی تا همین الان داشتم بهش فکر میکردم
این که باجوی و نوشته هایش اشنامون کردی ممنونم
الان هنوز هم نمی تونم دقیق نظر بدم و بررسیش کنم متنت رو
دوست دارم بیشتر هضمش کنم و بیشتر روش فکر کنم
میام دوباره و قشنگ تر میشینم باهات بحث میکنم

هاله جانم
ممنون که میخونی و بهش فکر میکنی.
جوی خوب مینویسه منم دوستش دارم
منتظرت هستم عزیزدلم

زهره پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 19:00 https://shahrivar03.blogsky.com/

سلام عزیزم
چه تحلیل جالبی بود. هم نوشتارت هم زاویه دیدت
باید بیشتر فکر کنم در موردش

سلام زهره‌جانم
ممنون از نگاهت.

سمیرا(راحله) پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 17:33 http://Samisami0064.blogfa.com

به نظرم تو کشورای دیگه آموزش درسته که

باعث میشه بچه ها بهتر تربیت شن.‌.
ولی متاسفانه تو ایران نه ..

آره واقعا، آموزش خیلی قدم بزرگیه چون پایبست و اصول وجودی یک آدم رو میسازه. چیزی که متاسفانه اینجا مورد بی توجهی دائمه...

خورشید پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 09:54 http://khorshidd.blogsky.com

مهم ترین اصل توی زندگی سلامت و امنیت روانیه زمانی که جامعه ای روان سالم و رفاه نسبی داشته باشه کار آمد تر از وقتی هست که مثل کشور ما ذخایر نفت و گاز داشته باشه ولی چرخه انسانیش از نظر روان معیوب باشه متاسفانه

دقیقا. مثال‌های بارزش دقیقا کنار گوشمونن. من نمیگم کشورهای دیگه آدمهای خیلی خوبی دارن و اینها فقط میگم روانشون انقدر سالمه که لااقل تشخیص میدن و بد میدونن. نه اینهمه گسترده و عادی بهش ادامه بدن.

الیشاع پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 01:37 http://daily-elisha.blogfa.com/

سلام لیمو جان :)
به نکته خیلی مهمی اشاره کردی. یادمه توی کتاب نیمه تاریک وجود، چیزی شبیه به این نوشته شده بود که هر چقدر چیزهای بیشتری توی زندگی‌تون برای پنهان کردن داشته باشین، به همون اندازه گرفتارتر هستین.

و مثال زده بود که فرض کنین یه میوه هلو دارین که مجبورین کل روز اونو با خودتون حمل و پنهانش کنین. چقدر استرس بهتون میده؟ پنهان‌کاری چیزهای مختلف هم همین قدر روی سلامت روان و عزت نفس طرف تاثیر منفی میذاره.

معمولا افراد پنهان‌کاری می‌کنن، چون مجبور هستن به این کار. می‌ترسن از طرد شدن از خانواده، جامعه و ... یا اینکه میخوان جایگاهشون رو حفظ کنن، به قیمت آسیب دیدن سلامت روانشون.

خلاصه که صحبت‌ها زیاده درباره این موضوع، کوتاه سخن که مرسی از اینکه به این موضوع مهم اشاره کردی

سلام الیشاع جان :)
چقدر خوب توصیفش کردین آره دقیقا شبیه یه وزنه باهاته و سنگینه که داری پنهانش میکنی. بنظرم همین سنگینی باعث کلی رفتار و مشکل دیگه هم میشه.
ممنون از نگاهتون

نسرین چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 23:23 https://yakroozeno.blogsky.com/

متاسفانه این معضل همیشه در ایران بوده ولی با سرعت داره سال به سال بدتر میشه.

چی بگم انگار تازه راه‌های بهتر برای پنهان‌کاری پیدا میشه...

جان دو چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 14:01 https://johndoe.blogsky.com/

آدمی‌زاد هرجای کره زمین باشه، همیشه خدا دلش می‌خواد کاری رو انجام بده که دوستش داره، اول اون کار به ذهنش میاد بعد خوب/بد سود/ضرر برای خودش، کمی برای اطرافیانش و یه خورده برای جامعه‌اش رو می سنجه.
به همین خاطر توی خروجی همه سیستم‌های دنیا این معضل وجود داره به نظرم فقط کمیت و کیفیتش فرق می‌کنه که مثلا طرف موقع انجام یه کاری، خوب و بد رو چه طور برای خودش و اطرافیانش و جامعه بسنجه و تفاوت ریز ما و اونا توی همین جاست.
حالا شانس ما سیستمی که باهاش بزرگ شدیم خودش داره این ریا و دروغ و تزویر رو تبلیغ می‌کنه. اصلا آجر و ملاتش دروغ و ریا هست و باید هم بگیم ما سیستم نداریم این یه شبه سیستم هست.
پی نوشت 3: چای یا قهوه؟ :-))))

اون که مسلمه اما اینکه لااقل انقدر عادی نباشه هم خوبه. عملا هممون شدیم پنهون کار و به راحتی هم روتین انجامش میدیم. مثلا قانون که رسما واسمون کشکه و تا جایی که بتونیم دورش میزنیم و فریبش میدیم بعد رفتار بقیه آدمهای دنیا که مثلا توی لاین رانندگی میکنن برامون عجیبه!
+ البته که چای :))))))

Joy چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:58 http://joy.blogsky.com

سلام لیمو جان
خوشحالم خوشت اومده. این قضیه این روزها خیلی خیلی شدیدتر شده! و چقدر قشنگ توضیح دادی درموردش.
اینهایی که تازه مهاجرت میکنن یه کشور توسعه یافته اولش مثلا میگن خب اینجا هم که عین تهرانه که! یا ای بابا فرودگاهش از فلان فرودگاه ایران هم بدتره قیافش! میخوره تو ذوقشون. بعد یه مدت میفهمن چیزی که تفاوت داره سیستم سالمه که باعث آرامش میشه.

سلام عزیزدلم
نوشته هات رو کلا دوست دارم قلمت رو بیشتر لطف داری.
آفرین همین چند وقت پیش دوست مامانم که استاد دانشگاهه و دکترا داره داشت میگفت ما سطح رفاه شهرسازیمون خیلی بیشتره و خیلی خوبیم و این حرفها. بهش گفتم باشه اما مهمتر اینه که سطح رفاه اعصاب و روانت چقدر باشه!

فاضله چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:00 http://golneveshteshgh.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد