بعضی وقت ها که نه تقریبا بیشتر وقت ها همه چیز رو رنگی میبینم. رنگی دیدن نه به معنی گل و بلبل و خوشگل دیدن؛ ( هیچوقت نفهمیدم اصلا چرا وقتی میگیم رنگی ذهن میره به سمت رنگهای شاد و زرد و آبی و صورتی و قرمز؟! چرا هیچوقت سفید و مشکی رو جزو رنگها به حساب نمیاریم؟ مثلا میخوایم لباسها رو تفکیک کنیم میگیم رنگی ها و مشکی ها! یا تلویزیون های قدیمی سیاه-سفید در مقابل رنگی! حتی اصطلاح چشم رنگی. بگذریم.) به معنای اینکه هرچیزی برام رنگ خاص خودش رو داره. مثلا نوشته های نویسنده ها رو معمولا با رنگ توصیف میکنم، اتفاقی که میفته ، حسم به چیزی رو و حتی از چند سال پیش که یکی از دوستان صمیمیم برای آدمها رنگ قائل میشد من حتی آدمها رو هم رنگی دیدم. همه ی اینهارو نوشتم که بگم گاهی حسم و نوشته هام کدره، خاکستریه یا مشکیه. همونطوری که خیلیهامون میدونیم و خیلیهاتون بهم گفتین حرف دلم رو مینویسم اما بعد چند روز که میخونمش حس میکنم رنگ آلودگی هوا شده. یه رنگی بین خاکی ،قهوه ای و کرمی و بنفش که جلوی چشم رو میگیره و حتی ممکنه قلب کسی رو حتی برای لحظه ای اذیت کنه. بارها گفتم باز هم میگم به نظرم وبلاگ هر کسی به خودش مربوطه و خب مسلما اختیار وبلاگم رو دارم اما میخوام عذرخواهی کنم از دوستهام بابت پاک کردن بعضی پستها. فقط وقتی بعد چند روز رنگشون رو میبینم حس میکنم نباید اینجا باشن، همین :))
پی نوشت: از ته قلبم آرزو دارم شاد باشیم و همه چی بهتر باشه، مثل گذشته بیام و حتی وقت نکنم به تمام وبلاگهای به روز شده ی خبرنامه سر بزنم. همه بنویسیم خصوصا از شادیها و موفقیت ها. وقتی باشه که انگار خدای رنگین کمون خودش اومده و دوباره قلب تک تکمون رو رنگهای شاد زده.
کامنت من نیست:(
یادمه منم وقتی این پست رو خوندم رنگمو ازت پرسیدم. امروز یادم اومد برای دیدن جوابش برنگشتم
تمام پست ها و کامنت های حذف شده رو خوندم نبود. یا بلاگ اسکای خوردتش یا روی یه پست دیگه بوده :((
+ یه ترکیبی از صورتی و نارنجی.
نیستی لیموی مهربون.
خوب باشی...
ممنونم عزیزدلم که به یادم بودی و چه دعای قشنگی
یه روز خوب میاد و چقدر شادی کنبم اون روز...از ته قلب...
میاد.صبورانه منتظرشم.
مرسی از نظرت گل
میخواستم چندروز پیش بهت نظربدم ک چرا پست نمیزاری و اینا گفتم لابد حالا میگ برا این سراغ میگیره ک برم وبش نظر بزارم ک واقعا ب این دلیل نبود خواستم سراغ بگیرم فقط درسته نمیشناسمتون اما خب انسانم بالاخر.
راجع ب اون کامنتت بگم ک ن اصلا اهل خوردن اینجور چیزا نیستم خوشم نمیاد اصن
عزیزم
این چه حرفیه. نه من آدمیام که به این سادگی کسی رو قضاوت کنم نه حتی اگر منظورت واقعا اون بود، بد بود. این محبتت رو میرسونه که به یادم بودی
لیمو
میدونی
تو برای من
آبی آسمونی ای گاهی وقتام فیروزه ای
مثل نقش های ایرانی
اصیل اصیل
مثل دریا آروم اروم
عزیزدلم

چقدر تو بامحبتی آخه دختر. قلبم رو پر از نور کردی. ممنونم از نگاه قشنگت
همونطوری که گفتی هر کسی اختیار وبلاگشو داره. اینجام راحت نباشیم پس کجا؟
دلم میخواد همیشه وبلاگم سبز یشمی باشه. و در انتها:
زندگی رنگین کمانی بیش نیست، اگه یه روز رنگش آبیه باز برمی گرده به نارنجی و قرمز. اما وای به روزی که از رنگین کمان خارج بشه و گیر کنه بین سیاه و سفید. یه خاکستری وامونده و کشدار
دقیقا نسرین جون. انگار عادت کردیم همیشه برای بقیه زندگی کنیم
چه خوشرنگ. بله رنگین کمونی از اتفاقات و فراز و نشیبها که معنای زندگین.
واقعاً فعال بودن وبلاگ منو دلگرم میکنه...
به نظر شما من چه رنگی هستم؟
حسی که به اسمتون دارم ممکنه من رو توی حس رنگ به خطا بندازه اما بیشتر برام نارنجی روشن و گاهی سبزه چمنیه.
شت
مگه همه این جوری فکر نمیکننن؟
نمیدانم، اطلاعی ندارم.
واقعا امیدوارم تا سال بعد این اتفاق رخ بده و تموم بشه این مرگ های ناجوانمرادانه
آمین ساناز جانم، آمین.
لیمو جااان رنگ الودگی هوا رو خوب گفتی کدر شدیم هممون
خو الان مسئله مهم اینه که وبلاگ من چه رنگیه دخترم؟ و مسئله مهمتر اگه گفتی خودم چه رنگیم ؟
و باز هم مهمتر اگر همدیگه رو میدیدم خاطره مون چه بویی رو تداعی میکرد؟
واقعا یه رنگ کدر و کبود خاصی نیست تو هوا؟

وبلاگت دزیره جان برای من پر از حسه. گاهی گل بهیه، گاهی سبز روشن و گاهی آبی آسمونی. خودت آبی و سفید
نمیتونم دقیق بگم اما بوی دریا و گلهایی که از دیوار آویزن.
من همیشه لیمویی تصورت کردم.به طعم لیمو شیرین و به عطر خوش لیمو ترش.



امروز خواهرم میگه لیمو(شیرین) میخوری؟؟
ناخودآگاه گفتم: نه، لیمو دوستمه، دوستمو نمیخورم
ای جانم بهت رهاجان، ای جانم . قلبم روشن شد.




من چه رنگی هستم؟ :))
آرشیوتون رو که میخوندم سبز پستهای اما الان نسبتا کبود و تیره. البته فکر میکنم بخاطر شرایط باشه اما خب :)
به نظرم حق داریم از روزهای بی رنگ یا به قول تو روزهای رنگ آلودگی هوا بنویسیم . ولی اینکه بخوایم نگهشون داریم یا نه به خودمون بستگی داره .
منم دلم میخواد یکسری از پست هام رو پاک کنم
نظرتون به من خیلی نزدیکه عزیزم. خوبی بلاگ اسکای اینه که اگر هم نظرمون عوض شد میتونیم برگردونیم.
اره همین حرمان (با تم رنگهای بی روح) به جان دو حداقل به خورده رنگی یه نمونه هست
رنگ زرد نوعی نقابه 

اما اگه بخوام تصور کنم وبلاگ شما تو طیف رنگهای سبز قرار میگیره
++ منم با کامنت خانمهای شکیبا و رها موافقم و بیگلایک
آره حرمان حتی اسمش آبی یخی بود، نمیدونم متوجه هستین یا نه بعد از این تغییر نوشتارتون هم تغییر کرد.
جدی؟ چه خوب، آره شاید :))))
++عالی
سلام مجدد تا بریم و بیایم تعداد نظرات رشد قابل ملاحظه ای داشته.
و اما من باب ادامه بحثی که داشتید توصیفتون از نگاه خاکستری چیه؟ سیاه و سفید تکلفشون روشنه. ببینید فرضا در منطق بولی یا صفر و یک. لامپ روشن یعنی یک و لامپ خاموش یعنی صفر. اینوسط نیمسوز نداریم که ترکیب هر دوتاش باشه. مثالهایی ازین خاکستری بزنید؟ تا بعدش برویم سروقت ترکیب اعداد و تولید ابعاد
سلام مجدد
خب بنظرم انسان ربات نیست که صفر و یک باشه. ما آدم خیلی مهربون و خیلی ظالم داریم، آدم میانهرو هم داریم. حتی خوبی که گاهی بد باشه یا بدی که گاهی خوب باشه هم داریم. من میگم رنگ حس داره حتی حس غم، نمیشه از مجموعه حذفش کرد.
جالب بود. من فکر کنم بی رنگ شدم
تو شفافی، تو خوشرنگی.
وقتی در فرهنگ و جامعه ما خوب و بد رو به سیاه و سفید تشبیه می کنن هر سوئ برداشتی امکان داره اتفاق بیوفته. و اینکه از نظر من تمام رنگها به نوبه خود زیبان و حتی نمی تونن حس بد رو از نوشته و گفتار بیان کنن.
درسته اما فکر نمیکنم فقط توی جامعه ما باشه، مثلا اینکه رنگ عزا و ازدواج همه جا سیاه و سفیده اما با جمله آخرتون موافقم. این ماییم که حسمون از رنگها رو انتخاب میکنیم.
راستی عزیزم در مورد آرزوی قشنگت خیلی ممنونم
امیدوارم هر جا هستی در ارامش و سلامتی باشی و دلت همیشه گرم باشه و لبت خندون
قلبی بود.

شما هم همینطور عزیزم
سلام عزیزم. ممنونم منم خوبم




دقیقا رنگایی که خیلی دوستشون دارم..
تا همین یک سال پیش یه مانتو و شال پرتقالی داشتم که الان به دست احتمال زیاد مادرم مفقود الاثر شده
ممنونم از نگاه زیبات
ای بابا

پس چه خوووب که دوستش داشتی
درود بر شما---از اینکه پیام مرا تائید فرمودید سر فراز شدم--عرض کنم جملاتی را نوشته ام و بطور تصادفی انتخاب کرده و به دوستان ارسال می کنم که البته همانطور که فرمودید ارتباطی با مطلب نویسنده ندارد .اما شاید بهانه ایی برای تفکر و باز بینی اتفاقات داشته باشد.
هدیه امروز
هیچ یک نفری قادر به نجات دیگران نیست.تو توان نجات فقط یک نفر را داری.
سلام
ممنونم از توضیحتون. بله این هم میتونه راهی برای تفکر باشه و ممنون از جملات هدیه شده.
از نظر فیزیک ،سفید وسیاه طول موج مشخصی ندارند،بنابراین رنگ حساب نمیشن کلا ،این درحالیه که سفید ترکیبی از همه ی رنگ های اصلی هست و سیاه ترکیبی از رنگ های مکمل،وشاید دلیل اصلی که سیاه درنظر عمومی رنگی حساب نمیشه اینه که مارو تا یه وجب بالاترازسرمون هل دادن توی عزاداری ها ،وعزاداری هم همش رنگ سیاه نشونشه ،پس شاد که نیست هیچی،نشونه درد و غم هم هست.....واما به نظرمن وقتی میگیم رنگی ،منظور رنگ های شاد هست که کلمه شاد ازش حذف شده وشاد رنگ های روشنن ،پس سیاه جز شادها نیست،واما سفید رونمیگن چون ترکیبی از شادهاست واونا خودشون یکی یکی نام برده میشن........اینم استدلال من
مگه رنگ شادی برامون گذاشتن؟؟
رنگ من فکرکنم سبز وآبی با رگه های سیاه باشه
ممنون شکیبا جون از توضیحتون. دلیلهای محکمی به نظر میرسه. آره واژهی رنگی رو برای رنگ شاد استفاده میکنیم.

چی بگم والا...
آبی اقیانوسی تیره
سلام عزیزم
حالت چطوره خوبی؟
وب من و نوشته هام چه رنگیه؟
مشکی و سفید رو موافقم حتی قهوه ای رو رنگی نمیدونن توی قضیه ی چشم رنگی بودن..
برای پی نوشتت الهی آمین..
سلام پری قشنگم، ممنونم شما خوبی؟
پرتقالیه، البته بعضی وقتها هم صورتی مایل به سرخه که شاید متاثر از رنگبندی وبت هم باشه.
ممنونم از خوش قلبیت
لیمویِ لیمویی عزیز سلام.
چقدر به وبلاگت سرک کشیدم ببینم نوشته ای و نومید، دست از پا دراز تر، راه آمده را، برگشتم.
و الان که با تاخیر متوجه شدم نوشته ای،خوشحال شدم.خیلی هم قشنگ نوشته بودی،انگار ذهن خوانی می دانی،موافق تو هستم که از کلمه رنگی ،استنباط مان رنگ های شاد است.
من رنگ های شاد را برای لباس های فرزندانم انتخاب میکردم با وجودی که پسر بودند.متاسفانه استفاده از رنگ های شاد در بین فامیل ما جایی ندارد.همه رنگ های تیره را به خصوص برای پسرها به کار میگیرند.از رنگ خنثی مث کرمی و خاکستری هم استفاده می کنند .وبلاگت را بنویس و با قلم موی جادوییت بر روح و روان خوانندگانت رنگ بزن .من تو را رنگ روشن می بینم.
سلام به شما
بنظرم کار خوبی کردین. حرف مردم به اندازه روحیه فرزندانتون مهم نیست.
+ خیلی برام عجیبه. اسمتون که کاملا مشخصه اشتباه وارد شده با آدرس سایتتون (لیلی جون)هم مغایرت داره و باز اسمی که توی وبلاگتون نوشتید ( رضوان) مربوط به شخص دیگه ایه. از همه اینها گذشته ایمیلیتون با نام (رضا) و آی دیتون که من میشناسمش! جناب ق لطفا اگر لطف میکنید و نظر ثبت میکنید با نام خودتون ثبت کنید. ممنونم.
لیمو جان من دلم میخواست رنگ م طیف آجری تا نارنجی براق باشه ولی حتما شما به عنوان خواننده نظرت فرق میکنه
اگر با عطر و بو میشد تشبیه کنی دلم میخواست بوی قهوه ساعت یازده صبح م را بده
ولی یه زمانی چند سال پیش کل آرشیو مپرید الان گاهی دلتنگ میشم ولی مطمئنم یه سری پست ها اگر بود الان پاک کرده بودم
موفق باشی عزیزم
چقدر عجیب خورشید جون من زیاد نوشتههاتون رو نخوندم اما همونقدر که خوندم رنگ آجری و گاهی خاکی برام تداعی میشد! شاید هم بخاطر قالب وبلاگتون بوده نمیدونم


پ.ن: ممنونم
پستهات رو میخونم...
ممنونم از نگاهت پونیوی قرمزم
درموردخودم هم همین طور..
شک ندارم فاطمه جانم اما تردید چرا
برای شما خاکستری مایل به آبیه
سلام لیموجان
فک کنم خیلیامون یا حتی هممون ادما و یا هرچیز دیگه رو به یک چیز دیگ تو ذهنمون همیشه تشبیه کنیم در حالی ک شاید خودمونم متوجهش نیستیم یعنی تو ضمیر ناخوداگاهمون، حتی من میگم هر شخصیتی یه رنگی داره حتی یه شی و یک حیوون درونش مثل شیر و ببر و گربه و موش و...
واقعا تبعیض قائل شدن بین رنگا :) چرا سیاه و سفید رو جز رنگی ها حساب نمیکنن بعضی سیاهیی هایم هست ک بهتر از هزار رنگ شاد مثل یک شخصیت اینک یک نفر یه رنگ باشه حتی سیاه بهتر از اینک هزار رنگ باشه:)
امیدوارم همه چی بهتر باشه و همیشه شاد باشی و لبخند عضو دائیمی صورتت باشه نه مهمون لبت:)
سلام ترمه جان
یا مثلا فکر میکنن مشکی و خاکستری افسرده است. اینها همه رنگن باید باشن وگرنه بقیه رنگها هم بهم میریزن.
درست میگی، ناخودآگاه یه خصوصیت از اون آدم توی ذهنمون سنجاق شده و با استفاده از اون میگیم.
دقیقا. مثلا یه رنگهایی مثل قهوهای اونهم مایل به قرمز خیلی جذاب و قشنگه یا حتی قهوهای کمرنگ. اما اگر به کسی بگی رنگش رو اینطوری میبینی ممکنه ناراحت بشه حتی!
ممنون عزیزم از آرزوی خیلی قشنگت، منم برای تو همین رو میخوام.
لیمو جونم




درسته اینجا مال خودته و ما هم کنارتیم، توی همهی لحظات
بنویس و راحت باش، شکی توی نوشتن ها به دل راه نده. اون روزی که من غمگین بودم نوشتن و حضور شما دوستای عزیزم آرومم کرد.
از طرفی اون روی سکه نوشتن و نگه داشتن نوشته ها،چیزی به اسم "تاریخ سرگذشت" ماست.چه غم ها چه شادی ها باید ثبت بشن،حتی اگه امروز رنگشون تیره باشه.چرا که همه چی عوض میشه و روزای سفید و صورتی و گلبهی از راه میرسه.اون روز ما نیاز خواهیم داشت که سرگذشتمون رو به یاد بیاریم و البته ماندگارش کنیم. ما تو اون روزهای اهورایی به میراث این سرگذشت احتیاج داریم و حتی بهش افتخار میکنیم.
پس بنویس و میراث روزهای تیره رو برای اون زمان بساز.ما نیاز داریم که به یاد بیاریم چی شد و چی گذشت...
رهاجان خوش قلب مهربونم

این هم حرف منطقی و درستیه. درست میگی باید بمونه. شاید یه مدت بعد دوباره بازیافتشون کردم که بمونه اما الان نه. الان وقتی وبلاگ رو باز میکنم انگار انقدر پر از دوده نفسم میگیره. بعدها تو روزهای قشنگ ممکنه آبی آسمون زورش بیشتر باشه و نذاره دود اذیتمون کنه.
خیلی منتظر روزهای صورتیام رهاجانم، صورتی شبیه خامهی روی کاپ کیک ها.
بالاخره محیط مجازی یه هویت مجازی به آدم می ده که میتونه ناشناش باشه و هرکاری دلش خواست کنه و هیچ کس هم حقی بابت دخالت نداره فقط پیشنهادات و انتقادات هست که وارده
و اینکه چه کنیم باهاش خودش هم یه ماجرای دیگه . . .
اما انصافا تا حالا چیزی رو به رنگ فرم یا عدد تصور نکردم و برام جالبه این طرز نگاه.(البته بعضی چیزها یادآور خاطراتی بودن اما نماینده کلی نه)
اگر درست هم نگاه کنیم مشکلات همه جای دنیا هست اما تفاوت مشکلات در دنیای بیرون (مخصوصا کشورهای دموکراسی محور) با اینجا این هست که مشکلات اونا رنگیان و مشکلات ما طیف خاکستری و سیاه
دقیقا، اصلا همین تبدیل حرمان به جان هم دستاورد همین موهبت فضای مجازیه.
اما جدی فکر کنم یکی از دلایل محکمی که اینجا همهچی واقعیتره همینه که بدون قضاوت بقیه خودمونیم، خودی که بقیه نمیشناسن.
+ جدی؟ پس زیاد به من نخندین. :)
تفاوتها که خیلی زیادن، خیلی خیلی زیاد. یه جوری که چشم و دل آدم رو میزنه واقعا
سلام و هزاران درود
ای واااای! نبینم مهربان لیمو را بدین روز و احوال؟!
اورا چه می شود ؟
کی اذیتش کرده؟!
غمت در نهانخانه دل نشیند!
نسبک نوشتاریتون کلا با قبل فرق کرده
نگران شدم!
سلام و درود به شما
پیش میاد دیگه جناب قندک، چه میشه کرد. نگران نباشید درست میشه :)))
روزا با تو زندگی رو...
پر از قشنگی می بینم!
شبا به یاد تو؛ همش ...
خوابای رنگی می بینم!
چشم تو... رنگ عسل!
توی چشم تو... نگاه !
مثل شا بیت غزل!
قد تو ...مثه سپیدار بلند !
دل تو ...نرمتر از ...صبح پرند
نرمتر از ...صبح پرند
قرمزی لبای تو
تو هیچ مداد رنگی نیست!
خودتو...تو آینه ها ببین
رنگ که به این قشنگی نیست!
شاخهِ گلِ حیاطِ ما...
به آب و رنگش می نازه!
اما تو که خونه باشی ...
هی پیش تو رنگ می بازه!
مداد رنگی ابی
رنگای زندگیت واقعی و شاد
اینجا در این جغرافیا و در این روزها و زمانی که انگار همه چیز اشتباهه، زندگی جریان نداره ، ما فقط اسماً زنده هستیم... اما آدمهایی مثل خودت که عطر لیمو و نارنج دارن باعث میشن انگیزه برای زنده موندن و دست و پا زدن برای زندگی کردن در آدم بیدار بشه
عزیزقلبم چه آرزوی قشنگی

همینطوره
ممنونم از محبتت تیلوی مهربون دلم برات تنگ شده.
امیدوارم همیشه رنگ دلتون لیمویی باشه. اصولا وبلاگ از نظر من برای همینه که آدم حرف دلش رو با کسانی که از نزدیک نمی شناسه در میون بذاره و چون از دل میاد لاجرم به دل می شینه.
ممنونم شادی جون، امیدوارم روزهای شما و خانوادتون هم خیلی خیلی خوشرنگ باشه.

دقیقا همینطوره، یه جور دوستی بی منت و نابه.
سلام مجدد و ممنون ازینکه مطلب جدید گذاشتین. و در خلالش گاه و بیگاه سری هم به کلبه فقیرانه و حقیرانه و درهم برهم ما میزنید.

بالاخره به فکر مخاطب هم باشین. دلش میخواد بیاد اینجا و حس زنده بودن و زندگی بهش دست بده.
و اما درباب مطلب
اولا بی رنگ بودن و بی شکل بودن و در قالب زندگی نکردن جزو ایده الهای همه است. شما وقتی که بیرون رو نگاه کنید اگر شیشه، هوا یا آب یا روز جلوتون قرار بگیره خیلی احساس خوشایندی دارین تا اینکه دیوار و دود و آلودگی و شب باشه. شکست نور و انحنا تنگ ماهی رو فعلا فاکتور بگیرید تا بعد!
همه که روشن دل نیستن که بالاخره با همین چشمی که بقیه می بینن اینطرف و اونطرف رو میشناسن و به مغزشون میگن الان میفتی تو چاله یا خوردی به مانع یا شانس آوردی ماشین بهت نزد و...
البته خود بنده از دار دنیا یعنی دیده و دل یک چشم چپ دارم با قدری ضعف در بینایی بدلیل بالارفتن سن و قدری کوررنگی مادرزادی و چشم راست که از بچگی آمبلیوپی (تنبلی چشم) داشته و شفاف سازی تا همینجاش بسه... وبلاگ دکتر نیست که لیمو جان
و مطلب دوم مشکل از اونجا ناشی میشه که روح آدما در قالب جسم و رنگ و مذهب و ملیت و قومیت و خانواده و تحصیلات و میز و صندلی و شهرنشینی و کاخ نشینی و اروپا رفتن و افریقا ندیدن و ایرانی بودن و احتمالا کره شمالی شدن و در آرزوی داشتن خودرو با کیفیت بودن و ترس از قاطی شدن با فقرا و ضعفا
رفته رفته روح بچه پاک و معصوم از حالت بی رنگی به تک رنگی و بعد چند رنگی و النهایت قاطی شدن رنگها ختم میشه که با خودت میگی ایکاش یا سیاه سیاه بودم یا سفید سفید. رومی روم بودن و زنگی زنگ شدن می ارزه که از ترس همرنگ جماعت نشدن رسوا شویم و بماند روده درازی بنده...
بعبارت ساده تر برخی آدمها رو که از بالای جامعه تا پایین ترین قشر ببینی میگی ایول به آفتابپرست و بوقلمون! طرف در کسری از ثانیه حتی خودشم رنگ میکنه چه برسه بقیه...
سلام به شما

ممنونم ازتون، لطف دارید. بله حق دارید اما چه میشه کرد. همین یکجا حداقل مال خودمه و حس میکنم دوست دارم اونطوری که دوست دارم مدیریتش کنم هرچند که بابتش عذرخواهم.
برای بی رنگ بودن محیط که گفتید بذارید مثال رو از دیوار و دود تغییر بدیم به دیواری که پیچک چسبیده بهش و سبز سبزه یا به جای دود نور خورشیدی که از بین ابرها میتابه. قشنگتر از بی رنگی نیست؟
سلامت باشید البته بنظرم آدمها بیشتر با چشم دلشون میبینن، یعنی ممکنه یه موقعیت رو دونفر با دو دید متفاوت ببینن.
دنیا برای من هیچوقت مطلق نبوده، هیچوقت نتونستم قبول کنم که چیزی سفیدِسفید یا سیاهِ سیاه باشه. اونهایی که رنگ عوض میکنن هم بنظر من یه استعداد خاص دارن که متاسفانه اشتباه ازش استفاده میشه و به بقیه آسیب میرسونه وگرنه حتی خاکستری بودن بد نیست.
دقیقا. من اونقدر به حرفای دوستای وبلاگیم دلگرمم و حالمو خوب میکنه که فک میکنم تا آخرین روز عمرم هیچوقت این محیطو رها نمیکنم
منم همینطور بهارجانم
برای بسیاری از ما عقیده و ایدو لوژی مهمتر از واقعیت است
ممنونم اما هیچوقت ارتباط کامنتهاتون با پستم رو متوجه نمیشم.
آرزوی قشنگی بود از ته قلبم آمین میگم
ممنونم عزیزم، آمین
حالا که از رنگ ها گفتی یکبار بنویس هر چیزی برایت چه رنگیست
مثلا تو برای من نارنجی هستی، خوشرنگ و براق
شبیه یک بالن بزرگ نارنجی وسط آسمان
منم قبلا از بعضی پست هام حس خوب نمی گرفتم، بعد دلم میخواست محوش کنم
الان وقتی پستی را دوست ندارم می بندمش
با رمز
اما بعد ها که میروی سمتش
بعد هایی که آنقدر گذشته باشد که یادت برود
همچین چیز پنهانی داری
بخوانش
خودش دنیای عجیبیست
مثلا من! الان که گاهی پست های پنج شش سال پیش را نگاه میکنم
از آدمی که بودم زندگی که داشتم جا میخورم
گاهی آنقدر خوب بوده که انگار من نیستم
گاهی آنقدر بد بوده که باز انگار من نیستم
چه خوشرنگ

فکر کنم از حوصله بقیه خارج باشه. چون تقریبا همهچی رو رنگ میدم بهش.
درست میگی عزیزم، منم توی سطل زباله نگه داشتم و گاهی میخونمشون. دقیقا همین حسی که میگی رو داره.
لیمو من خودمو میزنم به اون راه. چون خیلی غیرعادی حساسم. آدم جنگیدن هستم ولی نه جنگ نابرابر! بخاطر همین اخبار نمیبینم مسائل کشورو نمیبینم. خودمو از همه چی دور کردم. حتی توی اکسپلور من خبری از ایران نیست. میدونم خودمو گول میزنم ولی چاره ای نیست. اما ته ته ته دلم همون رنگ تیره ی آلودگی و غم هست
میدونم که درک میکنی چی میگم. 

میدونم بهارجانم، همهی ما کمابیش مثل همیم اما بعضی وقتها واقعا دلم میگیره. دلم تنگ میشه واسه شاد بودنهای واقعیم و خندههای از ته دلم. این وسط تنها دلگرمیم اینه که وقتی با هیچکی نمیخوام حرف بزنم میام اینجا و با دوستهام حرف میزنم. دوستایی که ندیدم اما میشناسمشون.
چقد خوب
من قبلنا اینجوری بودم. البته یه بوی خاصی هم میزدم تنگش مثلا بوی خیار، بوی دریا، بوی نارنگی، بوی خاک، بوی گل مریم، بوی ماژیک، بوی کاغذ نو ، ... :) الان حس میکنم یه فشاری روی روحم هست که نمیذاره زندگی رو قشنگ ببینم...برام دعا کن منم به زندگیِ این مدلیم برگردم 
میشه رنگ وبلاگ منم بگی؟
عزیزم دلم

من بوها رو برای خاطراتم میذارم، بااینکه ممکنه اصلا توی اون خاطره چنین بویی وجود نداشته باشه.
حتما عزیزم، حتما. امیدوارم روزهات خیلی خیلی قشنگتر از قبل بشه
+ سبزآبی
سلام.
مقدمه نوشتتون روح داشت. صرفا فقط یک نوشته نبود.
اما اینکه هرکسی اختیار وبلاگ خودش رو داره، کاملا درسته. تقریبا برای همه ما پیش اومده و میاد که حرفی میزنیم و بعد از گفتنش پشیمون میشیم نه فقط برای اینکه اونجا جای گفتن این حرف نیست چون این حرف اصلا نباید جایی گفته بشه. عین همین موضوع بصورت نوشتاری درمورد وبلاگ صدق میکنه.
سلام به شما
ممنونم خیلی لطف دارید
دقیقا درست میگید. توی سطل زباله که هست و میخونمشون میدونم درستن و دوستشون دارم اما انگار دلم نمیخواد بقیه ببینن.
سلام
متاسفانه ما الان مسائلی توی این مملکت داریم که برای بیشتر مردم دنیا اصولا قابل درک نیست
نمیدونم خبر فرار بازیکن خارجی پرسپولیس را خوندین یا نه؟
سلام به شما
بله چند جمله ای که از حرفهاش رو خوندم نشون میداد کلا زندگی ما اسمش براش زندگی نیست و حق هم داشت :(
عالی
ایشالا زودتر حال دلت خوب بشه برگردی
ممنونم
میدونی لیمو رنگ تو الان به نظرم یه رنگی بین آبی کم رنگ و سفیده، مثل وقتی هوا ابریه. یه روزایی هم زرد جیغ و پر از شادی مثل لیمو. رنگا بر حسب حال آدم عوض میشن اما امیدوارم اکثر وقتا و حتی همیشه هم رنگت شاد باشه و هم حال دلت
خیلی ممنونم عزیزم بابت لطفت و نگاه قشنگت.ای کاش، من خیلی امیدوارم.
ممنون بابت دعاهای خوبت
وبلاگ من چه رنگیه؟
خاکستری روشن. گاهی هم یه رنگ کدر و خیلی تیره.
سلام لیمو جان
خوشحالم که پُست جدید گذاشتی
منم همینطور هستم و برای هر کلمه، شکل، عدد و ... یک رنگ/فرم/عطر در نظر میگیرم. اصطلاح علمی هم داره به نام حسآمیزی یا حسترکیبی و نوعی فرایند عصبشناختی هست.
امیدوارم شاد باشی همیشه و دنیات رنگارنگ باشه.
سلام الیشاع جان

ممنونم از مهربونیت واقعا. جدی؟ خب خداروشکر پس خیلی هم وضعیتم وخیم نیست.
چه دعای قشنگی، متقابلا برای شما و همه میخوام.