لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته
لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

لیمو در جست و جوی زمان از دست رفته

غنچه روی شاخه میگه: باز بهار اومد!


اگر کلمات و نوشتار این اجازه رو میداد دوست داشتم پست رو با یک نفس خیلی خیلی خیلی عمیق شروع کنم؛ نفسی که از اعماق قلب و وجود و روح و حتی ذهنم میاد!

 هفته ای که گذشت بدون اغراق جزو پرتنش ترین هفته های زندگیم بود. از لحاظ کاری به مشکلی برخوردم که در واقع گره کوری بود که دو نفر دیگه در طول یکسال زده بودند و حالا توقع داشتند من با رمز بیبیدی بابی دووو طی یک هفته بازش کنم. تمام استرس و فشار و تنش و هرچی که اذیتم کرد رو بذارم کنار این ماجرا برام تبدیل به درس بزرگی شد. همیشه به یادم میمونه که همکاری با مدیر مستقیم ممکنه باعث شه که اون هم با من همکاری کنه اما قطعا و حتما قبل از اینکه کار بیخ پیدا کنه باید با مدیران ارشد در میون بذارم. اینطوری لااقل زمان وقوع رخداد این فشار تقسیم میشه و من مجبور نیستم تمام این بار رو خودم تنها بکشم.بجز این مورد، وقتی با یک زونکن توی دستم از آسانسور تا اسنپ رو بخاطر حل مشکل مربوطه میدویدم به این فکر کردم که این هفته شبیه تمام افرادی بودم که همیشه بخاطر سکوت سرزنششون کرده بودم. مشابه خانمهایی که عیب های شوهرشون رو بیان نمیکنن به اسم آبرو  و بعد از چند سال با توجه به درون ریزی غم ها نهایتا کاری که از اول باید انجام می شده رو انجام میدن اما با کوله باری از بیماری.

+ امروز برای امضا باید سراغ فردی میرفتم (بخونید باید میومد امضا میزد اما چون .... من مجبور به رفتن شدم)  که نسبتا منصب بالایی داشت. وقتی وارد این رشته شدم میدونستم محیط کاریش نسبتا خشکه اما تا این حد تصور نمیکردم. امیدوارم هیچوقت شبیه ایشون نشم :)

خلاصه که

 درس 1: کاری که قراره انجام بشه رو حتی شده به زور انجام بده و نگذار به اصطلاحا دقیقه نود برسه.

درس 2: سکوت نکن. تو موظف نیستی بار این دنیا رو تنها بکشی.

نظرات 34 + ارسال نظر
samar سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:08 https://glassbubbles.blogsky.com

هر دوتا گزینه در مورد من صدق میکنه هم سکوت بیش از حد و هم دقیقه اخری و بارها تبعاتشو دیدم و یه جایی با ضرب و زور تصمیم گرفتم از این سیکل معیوب بپرم بیرون, خیلی شعاری میشه ولی اینو با همه وجود تجربه کردم فشار و استرسی که توی یه برهه داری چه کاری چه غیرکاری وقتی تموم میشه خیلی چیزا میشه ازش بیرون کشید و بعدا استفاده کرد, چون دقیقا هرچی تئوری و شبیه سازی شده یاد گرفتی میذاری وسط.

بقول خودت شعاری میشه اما ممکن و درسته. خصوصا که یه تجربه هم شده و دیگه هروقت بخوای زیرش بزنی ناخودآگاه ذهنت یادآوری میکنه.

بهار دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:30 http://www.i6anne.blogfa.com

مرسی بهم سر زدی عزیزوووم
دلم برات تنگ شده بود

قرباااانت بهار السلطنه
خودم از همه دلتنگترم

قندک میرزا دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:21 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلام و هزاران درود بر لیمو بانوی عزیز
چرا احساس کردید من ناراحتم ؟

سلام و هزاران درود متقابل
از اشعار و پست هاتون حس کردم وگرنه امیدوارم همیشه شاد باشید.

الی یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 20:13 http://elimehr.blogsky,com

واقعا خیلی وقتها سکوت خوب نیست این سکوت آدم رو له میکنه و هزارتا بار میندازه رو دوش آدم

من هم نظرم همینه الی جانم.

الیشاع یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:33 http://daily-elisha.blogfa.com/

سلام لیمو
ممنونم از کامنت‌های خوبی که گذاشتی
امیدوارم حالت بهتر شده باشه

واقعا نمی‌دونم چرا بلاگفا با کامنت‌ها اینطوری می‌کنه.

من سه تا روش استفاده می‌کنم تا کامنت‌ها خورده نشه:

یک. بیشترِ کامنت‌هام رو بدون آدرس وبلاگ می‌ذارم.

دو. از فیلترشکن استفاده نمی‌کنم. چون آی‌پی خیلی از فیلترشکن‌ها به عنوان اسپم شناخته شده.

سه. توی یه بازه زمانی کوتاه به چندین وبلاگ از یک پلتفرم سر نمی‌زنم برای گذاشتن کامنت. مرورگر یا دستگاهی که باهاش کامنت می‌ذارم رو بعد از چند کامنت تغییر میدم. مثلا از لپ‌تاپ به گوشی یا برعکس.

همیشه موفق باشی

سلام به شما
ممنون که میخونی و ارزش داره برات
من واقعا ناراحتم، وقت ندارم و به سختی و بدو بدو بعد چند روز تا فرصت پیش میاد به دوستهام سر میزنم بعدا میبینم هیچکدوم از کامنتهام نیست!
من فقط گزینه دوم رو رعایت کردم تا حالا. یعنی هیچوقت فیلترشکنم روشن نبوده.

+ ممنون برای آرزوی خوب. شما هم همینطور

رها جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 22:45 https://polibejavedanegi.blogsky.com/

سلام لیمو جونم حالت خوبه؟
بهتری؟رو به راهی؟
عزیز منم دقیقه نودیم متاسفانه.تصمیم دارم قانون پارکینسون رو تو زندگیم اجرا کنم تا از این حالت دربیام.اما راستش رو بخوای من دست و دلم به کار نمیره اول اینو باید درست کنم
امیدوارم وقتی این کامنت رو میخونی کاملا سر حال و قبراق باشی و همه چیز وفق مراد باشه

سلام رهاجانم. خیلی ممنون آره الان بهترم. چند روزی سفر بودم یه کم شست و برد
حالا هنوز اون استرس پایه تموم نشده اما لااقل روی جزئیات متمرکز نیستم.
+ چه آرزوی قشنگی عزیزدلم. شما هم همینطور دوست داشتنی

قندک میرزا چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 09:53 http://ghandskmirza.blogfa.com

شرابی تلخ می خواهم..
که مرد افکن بوَد زورش!

همین الان که دارم جواب این کامنت رو مینویسم خیلی لازمه.

پونیو سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 22:26

خدا قوت

ممنونم عزیزم

همراز سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 22:12

بهتری لیمو جان؟

ممنون عزیزم. آره بهترم اما انگار یه سری چیزهای دیگه به هم ریخته.

پارادوکس سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 13:27 http://Limooa.blogfa.com

سلام
من همه ی کارهام دقیقه نودیه:/

سلام عزیزم
منم همینطور :(((

نسرین دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:39 https://yakroozeno.blogsky.com/

درود بر تو. بخصوص دو سطر آهر پستت و نتیجه گیریت عالی بود

ممنون از محبتتون

قندک میرزا دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:54 http://ghandskmirza.blogfa.com

سلاااام و هزاران درود بر لیموی غیر عمّانی
خسته نباشی عزیز.خدا قوّت.
1_تا خودت جای کسی قرار نگرفتی ،هرگز مورد قضاوت قرارش نده!
2_ تو نیکی می کن و بنداز تو دجله.
خودوم شیرجه موروم درش میاروم!
3_ یادم رفت! خب مگه چیه؟ مویوم آدموم نه؟!
4_مواظب خودش باش

سلام و درود متقابل به شما
خیلی ممنونم همچنین.
1- سعی میکنم. امید است که موفق باشم.
2- ای روزگار، دلمون به همین مثل ها خوشه میرزا.
4 - سعی میکنم.

Meys@m دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 00:12 http://www.meysamkh.blogsky.com

درس ۳: هیچوقت مسولیتی که بخشیش رو باید یکی دیگه به بگیره و وظیفشه به تنهایی قبول نکن

خب این درس قشنگیه اما شغل من همینه. یعنی نمیشه بگم چون نیمی از مسئولیت با اون شخصه قبول نمیکنم.

شادی یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 10:09 http://setarehshadi.blogsky.com/

امیدوارم مشکلاتت یکی یکی حل بشه و اعصاب معصابت آروم شه.

ممنون عزیزدلم. این آرزو براااای همه.

همراز شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 22:22

لیمو جان امیدوارم نسبت به زمان نوشتن این پست حالت بهتر باشه

گاهی اما مجبوریم سکوت کنیم. شاید زندگی یه مهر بزرگ خاموشی میزنه رو صورتمون و ما محکوم به اون سکوتیم ...
به هر‌حال :)

داشتم فکر میکردم چقدر عجیب که بعضی وقتا ما بعضیا رو مثال میزنیم که شبیه اونا نباشیم ، تصور کن چقدر تو ذهن ما پاشیده ان که دلمون نمیخواد حتی شبیهشون باشیم:) برخورد کنیم یا فکر‌کنیم یا حتی زندگی ...

ممنونم همرازجان، بله دیروز یک سرم نوش جان کردم و اگر این هفته هم بگذره میتونم بیام و بنویسم که خیلی بهترم.
+ میدونی من همیشه نقد میکردم کسانی که سکوت میکنن رو. در هر زمینه ای نظرم اینه که سکوت ظلم به خودمون و تمام کسانیه که در این راه بعد از ما قربانی میشن.
از اینکه ناخودآگاه خودم همینکار رو کرده بودم حیرت زده شدم. دیگه تکرار نمیشه.

بهار شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 11:47 http://revayatisepid.blogfa.com/

و یه نکته این که اگر مدام سکوت کنی، نه کسی متوجه زحمات و میزان تلاش هات میشه و از طرفی دیگران به نحوی مسئولیت هاشنو میندازن روی دوشت!
از یکطرف کلی زحمت میکشی و از اونطرف اصلا دیده نمیشه... خلاصه که آره!

دقیقا همینطوره، همیشه و همه جا!
البته من به شخص خاطی گفتم که آقای فلانی من به خاطر شما سکوت کردم و الحق اون هم تمام تلاشش رو کرد که قضیه حل شد اما برای من کافی نبود چون کلی استرس کشیدم. اینکه بعدش عذربخوان یا تشکر کنن فکر میکنم زیاد فایده ای نداره چون استرس تاثیر خودش رو گذاشته بود.

خانمـــی شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 08:26 http://dar-masire-zendegi1.blogfa.com/

خسته نباشی
وقتی ته این استرس ها و فشار کاری باز به خوبی ختم به خیر میشه نصفش فراموش میشه

سلامت باشی عزیزم
آره واقعا. انگار یک کوه رو از شونه ام برداشتن :))

ساناز جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:57

الان اوضاع خوبه؟

آره. یعنی خوب که نیست بهتره فقط. تا یکی دو هفته توی ریسکم.

ساناز جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:57 http://Sanazstory.blogfa.com

من فقط سکوت رو بلدم و بلد نیستم صحبت کنم در مواقع فشار و اینکه کاملا دقیقه نودیم

جدی؟؟؟ فکر نمیکردم اینطوری باشی
دقیقه نودی بودن دست خود آدم نیست. منم همینطورم.

یاسمن جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 13:49 http://Www.nadanestan.blogfa.com

و چقدر تنش و اصطراب روح ادم خسته میکنه
عاره هیچ وقت نباید کاری را در لحظه اخر انجام داد

آخ دقیقا. خیلی حالم بد بود هر روز.
+ من نمیخواستم یعنی میخواستم ها اما تقصیر همکارم هم بود که باید کاری رو انجام میداد و امروز و فردا کرده بود. تا از سمت اون اقدامی صورت نمیگرفت من عملا آب در هاون میکوبیدم.

فاطمه جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 11:56 http://Ttab.blogsky.com

ان شاالله که تاحالامشکلتون حل شده.نمیدونم چراوقتی گفتی زونکن به دست میدویدی احساس کردم شماهم حسابداری.ومدیری چیزی هستی
واقعااین درسهاروبه کارببر.

خیلی ممنونم. آره یه همچین چیزی
+ حتما. حتما. حتماااا

بهار پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 23:08 http://www.i6anne.blogfa.com

وای لیمو جونم چقدر هرچی میگی من درک میکنم. چرا واقن؟ تیم ارشد حسابداری ما که عوض شد شرایط مزخرفی پیش اومد اولش خوشحال بودیم ولی رفته رفته دیدم این جدیدی ها خیلی مزخرف تر هستن. یه پسر جوان بود که مث آدم آهنی نه صبونه میخورد نه ناهار و کافی بود یه لحظه یکار دیگه بکنیم فوری تذکر میداد. چندبار من اعتراض کردم که آقای ص...ی ما حق داریم نفس بکشیم خستگی در کنیم. گفت خانومِ ع.... محیط حسابداری همینه! مردیکه ینی محیط رو انقدر خشک کرده بود که واقن حالت تهوع میگرفتیم. خداروشکر سین منو نجات داد برد سمت خودش. رفتم قسمت کارگزینی! زیر نظر مستقیم خودش. حالا برا من کویت شده بود ولی دلم برای همکارم میسوخت‌. برای همین سین رو پر کردم و رفت به پسره تذکر دادکه اگه رفتار با خانومارو یاد نگیریو محیطو خشک و جدی بکنی نمیتونیم ادامه بدیم همکاریو. خلاصه که الان اوضاع خوب شده. نمیدونم چقدر به جریان تو ربط داشت فقط دلم خواست اینارو بگم

آره بهار جانم. دقیقا به پی نوشتم ربط داشت. این آدم نزدیک یکساله که باید میومده و اوراق مربوط بهش رو امضا میکرده آخرش با کلی باج خواهی و دردسر اینکار رو کرد!
+ چقدر خوب که سین رو داری. واقعا اینطور مواقع کسی اگر ازت حمایت کنه عالیه.

نگار پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 20:38 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

چقدر درست بود این نتیجه گیری.

ممنونم. امیدوارم از یادم نره.

زهره پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 19:38 https://zohreh1400.blogsky.com/

سلام عزیزم
چه جالب... من هم اومدم یه پست از شرایط کاری گذاشته بودم و بعد سر به صفحه ات زدم دیدم شما هم با همین موضوع، مطلب جدید داری.
البته حال و هوا هامون جداست... راستش مشکل من از نداشتن سلسله مراتب هست و تو انگار با این سلسله مراتب ماجرا داری شاید برای همین زیاد درکت نکردم و راستش کلاً هم متوجه نشدم چی تعریف کردی
فقط یه چیزی رو به ذهنم رسوندی... خداروشکر که مشغله و کاری داریم و چون دوستش داریم؛ برای اصلاح شرایط کاری خودمون دغدغه داریم. این به نظرم خیلی ارزشمنده

سلام عزیزم
آره؟ چه بانمک. من هنوز وقت نکردم بخونمت.
میخونمت بهت میگم. عاشق صداقتتم دختر
+آفرین آره. هیچوقت آدم بابت چیزی که براش اهمیت نداره استرس نمیگیره.

آرش پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 17:17 https://apblog.ir/

یکی از مشکلاتی که توی محیط‌های کاری ما خیلی داره زیاد میشه، عدم مسئولیت‌پذیری یا همون از زیر بار مسئولیت دررفتنه که سکوت در مقابل این مدل آدما، وضعیت رو بدتر و بدتر می‌کنه...
+ بابت این هفته‌ی پرکار خسته نباشید.

دقیقا آقای آرش، دقیقا. تا لحظه آخر تلاش میکردن که سمبل کنن بره. متوجه شدم که خودم نباید سکوت میکردم، درس بزرگی بود. :))
+خیلی زیاد ممنونم.

جمشید سیبیل پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 15:52 http://Jamshidsibil.blogsky.com

استرس نابود کننده س ، حتی اگر جایی منفعت هم کناره بره بنظر من ارزش داره

چی بگم والا اما جزو موقعیت های اجتناب ناپذیره بنظرم.

سحر پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 15:11 http://parvaneh1384.blogfa.com

خسته نباشید
عوضش دوتا درس ارزشمند گرفتین
موفق باشین همیشه

ممنونم. آره واقعا
+ شما هم همینطور عزیزم. ممنونم که آدرس گذاشتین.

فانی پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 14:20 http://banooye-natamam.blogfa.com

وای چقدر استرس داره این موضوعا... من همیشه دلم میخواست کارم یه جوری باشه که رئیس نداشته باشم اصلا که این مشکلا پیش نیاد. البته هیچ وقت نشد

خییییلی
+فایده نداره. من مشکل اصلیم در مورد اذیت کردن های یک مشتری بدجنس بود.
مشکل همیشه هست امیدوارم که همیشه حل بشه.

Bobo پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:46

فشار و استرس روانی ....
فقط میتونم بگم داغوووون می‌کنه آدمو
حواست به خودت و عکس‌العملت درمقابل این فشارها باشه

خییییلی زیاد. حس میکنم این سه روز حداقل دو هفته از عمرم رو کم کرد.
+ اتفاقا این بار دقت کردم. خیلی خودم رو به آرامش میرسوندم و میشه گفت برای مدیریت استرسم و حتی برخوردم با شخص خاطی نسبت به گذشته خودم از 10 نمره 8 رو میدم.

رز پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 00:55 https://itsroseabi.blogsky.com/

مشکل اینجاست همیشه سکوت میکنیم

فکر میکنم که میشه تغییرش داد رز عزیزم.
ممنون که آدرست رو گذاشتی.

حرمان چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 23:25 https://mrherman.blogsky.com/

خداروشکر که این مرحله رو هم رد کردید امید که همه روزهاتون بهاری و خرم باشه
در مورد درس دوم من خیلی وقت ها دنبال سکوت بودم یعنی پیشفرضم این بوده که طرف مقابلم بزرگساله و میذاشتم که خودش بفهمه و خودش بر اساس فهمش عمل کنه اما خب در کمال تاسف تا ۹۰ درصد سکوت فقط بار روی دوش آدم اضافه می‌کنه و جالب که توقعات از آدم بالا میره، تو موارد دیگه و جاهای دیگه هم سکوت جالب نیست .

خیلی ممنونم که همراهید
ممنون از آرزوی قشنگتون. برای شما چند برابرش رو میخوام.
+موافقم خیلی زیاد. من معمولا از آدمهایی که سکوت میکنن خوشم نمیاد و دلم هم براشون نمیسوزه چون مقصر میدونمشون.

الیشاع چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 22:53 http://daily-elisha.blogfa.com/

چه توصیه‌های خوبی نوشتین.
یاد پروژه‌ای افتادم که من و دوستم قبول کرده بودیم و توی یه کار انجام شده و پُرایراد قرار گرفته بودیم.

بهترین کار دقیقا همینه که فشار پروژه رو تقسیم کنین، گزارش کار بدین و حتی اگه پروژه مراحل بیشتری نیاز داره، برای انجام این مراحل هزینه بیشتر دریافت کنین.

در کل تجربیات خیلی جالبی بود و مرسی از اینکه نوشتین.

ممنون از نگاهتون
آهااان آره آره اونجا براتون نوشتم من معمولا از این توصیه ها به خودم میکنم.
آره واقعا، اینکه یک تخلف رو به اسم همکاری گزارش نکرده بودم و فرصت داده بودم که حلش کنن باعث دردسر خودم شد. البته در نهایت همکاری کردن واقعا اما این وسط فکر کنم من اندازه چهار پنج کیلو آب شدم.

گیسا چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 18:34 http://gisa12345.blogsky.com

لیمو جان شغلت چیه؟(البته پاسخ به این سوال اجباری نیست)

باتوجه به پرانتز دوست ندارم توضیح بدم (نمیدونم چه کرمیه که دوست دارم ناشناس بمونم)
فقط همین که توی بازارهای مالی‌ام

moon •‿• چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 16:32 https://goodtext.blogsky.com/

درس ۱ خیلی قشنگ بود .. اما درس ۲ بعضی‌وقتا آدم توی شرایطی قرار می‌گیره که مجبوره تنهایی همه‌چیز رو به جلو پیش ببره:"

ممنونم از نگاهت عزیزم
باید بگم که بله قبول دارم اما اکثرا میتونی فقط با گفتن دردت بار روی شونه‌ات رو سبک کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد